حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » قصاید السبعه » فی نعت النبی صلی الله علیه و سلم
شمس و قمر ز پرتو رای محمدست
دنیا و آخرت ز برای محمدست
در شهر اندرون که درو جز خدای نیست
دل خانه ی حق است که جای محمدست
خورشید آسمان که جهان غرق نور اوست
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۵ - و له ایضا
ملک ملک ملاحت، شه خوبان خطا!
ریختی خون دل سوخته، بی جرم و خطا
گفتم از ملک ملک شاد شوم، عقلم گفت
به سراپردهٔ سلطان نرسد دست گدا
گرد کوهت چه عجب گر چو کمر می گردم
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۷ - و له ایضا
مطرب بزن نوایی، ساقی بده شرابی
از تشنگی بمُردم بر آتشم زن آبی
تا من خیال رویت دیدم به خواب مستی
از حسرت خیالت راضی شدم به خوابی
گر سر ز پای اسبت از دست غم بتابم
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۱۶ - و له ایضا
ترک سرمست تو خون دل ما میریزد
بیگنه خون دل خسته چرا میریزد
مردم دیدهٔ دریا دل گوهر پاشم
هرچه دارد همه در پای شما میریزد
تا صبا میزند از چین سر زلف تو دم
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۱۹ - و له ایضا
روز نوروز و می و مطرب و معشوق و بهار
مستی و عشرت و آغوش و بر و بوس و کنار
سمن و نسترن و یاسمن و سرو چمن
سوسن و برگ گل و جام می و روی نگار
کام و آرام و نشاط و طرب و عیش و خوشی
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۲۰ - و له ایضا
در چنان صورت مطبوع عجب می مانم
بیم آن است که بوسی ز لبش بستانم
مست برخیزم و در باغ ارم بر لب جوی
چون گل و سرو روان پیش خودش بنشانم
از رخ و زلف و قد و خد و خطش جمع شود
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۲۲ - فی البدیهه
بت شکرسخن پستهدهان میگذرد
مَهِ خورشیدرخ مویمیان میگذرد
خلق شیراز! بدانید و نظر باز کنید
کآفت مرد و زن و پیر و جوان میگذرد
تا من از سینهٔ مجروح سپر ساختهام
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۲۳ - و له ایضا
جانم از آتش آن لعل شکربار بسوخت
دل چو پروانه بر شمع رخ یار بسوخت
در بر تنگ شکر خال سیاهش مگسی است
یا سپندی است که بر آتش رخسار بسوخت
در شب تیره سراپای من بی سر و پا
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۲۵ - و له ایضا
اَلْمِنَّةُ لِلَّه که در میکده باز است
زآن رو که مرا بر در او روی نیاز است
خمها همه در جوش و خروشند ز مستی
و آن می که در آنجاست حقیقت نه مَجاز است
از وی همه مستی و غرورست و تَکَبُّر
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۲۶ - و له ایضا
امروز که در کوی خرابات الستم
از حسرت یاقوت لبت باده پرستم
سجاده و تسبیح به یک گوشه نهادم
وز کفر سر زلف تو زنار ببستم
ترک سر و زر کردم و دین و دل و دنیا
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۲۷ - و له ایضا
عمری است که در عشق تو بی صبر و قرارم
آشفتگیی از شکن زلف تو دارم
دین و دل و دنیا همه در کار تو کردم
ور جان طلبی، پیش تو حالی بسپارم
بیزار مشو از من بازاری مسکین
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۳۲ - و له ایضا
با زلف چو شامش نفس باد صبا چیست
با چین گره بر گرهش مشک خطا چیست
ای یار مخالف شده! در موسم نوروز
عشاق جگرسوخته را برگ و نوا چیست
جان من سرگشته ی بی طاقت و آرام
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۳۸ - بهاریات
ساقی! بده آن باده که هنگام بهارست
صحن چمن از سنبل و گل چون رخ یارست
نرگس که بود بر کف او ساغر زرین
چون نرگس مخمور تو در عین خمارست
وقت گل اگر دست دهد یار گل اندام
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۴۳ - و له ایضا
نگار عهد شکن بی وفای دوران است
بیا و دور رخش را ببین که دور آن است
خطش چو خضر و دو زلفش بسان ظلمات است
ولی لب و دهنش همچو آب حیوان است
دمی که در نظرم آن نگار دلجوی است
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۴۴ - و له ایضا
بیا که درد مرا از لب تو درمان است
ببین که چون سر زلفت دلم پریشان است
گرم به باد دهی، ز آتش تو خاک شوم
که خاک پای تو خوشتر ز آب حیوان است
اگر اسیر کمند تو می شوم، چه شود
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۴۷ - و له ایضا
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حال مردمان چون است
به یاد لعل تو، بی چشم مست میگونت
ز جام غم می لعلی که می خورم خون است
ز مشرق سر کوی، آفتاب طلعت تو
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۴۹ - و له ایضا
به حسرت از قفس سینه مرغ جان برود
چو از برابرم آن یار دلستان برود
به یکدم از سپر نه سپهر درگذرد
دمی که ناوک آه من از کمان برود
بیا بیا و دمی در کنار من بنشین
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۵۰ - بهاریات
بهار و باده و روی نگار خوش باشد
نوای بلبل و بانگ هزار خوش باشد
نگار موی میان در کنار، وقت صبوح
کنار سبزه، میان بهار خوش باشد
شراب در سر و مطرب حریف و ساقی مست
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۵۲ - و له ایضا
خیال دوست که در خواب میکند بازی
درون دیدهٔ پُرآب میکند بازی
در آفتاب، سر زلف عنبرافشانش
چو هندویی ز سر تاب میکند بازی
ز طوطی خط او چون نبات بگدازم
[...]
حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۵۳ - سوگندنامه
به آفتابِ جمالت، به نورِ صبحِ جلال
به آستینِ خیالت، به آستانِ وصال
بدان دو سنبلِ پرتاب و سروِ سوسنبوی
بدان دو نرگسِ پرخواب و غمزهٔ قتال
بدان رسن که به مکر و فریب و شیوه و غنج
[...]