گنجور

 
حیدر شیرازی

بیا که درد مرا از لب تو درمان است

ببین که چون سر زلفت دلم پریشان است

گرم به باد دهی، ز آتش تو خاک شوم

که خاک پای تو خوشتر ز آب حیوان است

اگر اسیر کمند تو می شوم، چه شود

اسیر گلشن رویت هزاردستان است

به یوسف نکنم نسبت ای عزیز! که تو

هزار یوسفت اندر چه زنخدان است

ترنج غبغب و نار برش اگر بینی

مگو ز سیب سپاهان چرا که به ز آن است

تن ضعیف من از مهر عالم افروزش

چو ماه یک شبه از چشم خلق پنهان است

مرا ز فندق وبادام می کند گریان

شکرلبی که دهانش چو پسته خندان است

غبار خط که نوشتی، به نسخ حاجت نیست

محقق است که خط تو به ز ریحان است

مسوز حیدر بیدل چو عود در مجلس

که همچو نای ز چنگ غم تو نالان است