گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۱

 

هرگز از کوی تو کس دور بشمشیر نشد

هرگز از دیدن دیدار تو کس سیر نشد

گام بر سبزه باغ طربش باد حرام

هرکه در راه وفا بر سر شمشیر نشد

صید نخجیرگه عشق به کامی نرسید

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۲

 

عیسی دم من کز نفسش جان بتن آید

گر مرده حدیثش شنود در سخن آید

ماییم و سجودی و نیازی بر آن بت

جز سجده دیدار چه از برهمن آید

چون لاله ز داغت کفنم گر بگشایند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۳

 

زنده می‌سازد لب او خلق و ما را می‌کشد

وای بر جان کسی کورا مسیحا می‌کشد

کاش یوسف در میان ناید که آن دست و ترنج

دیگران را می‌برد دست و زلیخا می‌کشد

یک نفس از صید دل‌ها چشم او آسوده نیست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۴

 

آمد آن عیسی نفس کز عشوه و نازم کشد

زنده ام سازد به مهر و از جفا بازم کشد

روز وصل آمد ولی ترسم که در روز چنین

طالع ناسازگار و بخت ناسازم کشد

گو: بدارم بر کش و بر بستر هجرم مکش

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۵

 

خوش آنکه دل زغم هجر بر کناری بود

زیمن وصل تو فرخنده روزگاری بود

هزار زخم اگر میرسید خوش بودم

که مرهم دلم از وصل چون تو یاری بود

تو آن گلی که فلک با وجود یوسف هم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۶

 

ساقی ز زهر چشم بمن قهر میکند

تریاک باده در دهنم زهر میکند

خورشید من جهان جمال است اگرچه ماه

خود را بحسن شهره صد شهر میکند

ما دل بریده ایم ز پیوند روزگار

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۷

 

جوش سودای غم دل پایم از جا می‌برد

شاقی آن شربت کرم فرما که سودا می‌برد

هرکه عاشق گشت همچون ذره از پستی برست

کار او را آفتاب عشق بالا می‌برد

بس که می‌گردم چو مجنون دور از آن چابک‌غزال

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۸

 

عاشق آشفته دل از طعنه خامی نشود

دامن پاک کس آلوده بجامی نشود

می خور و سبحه و سجاده صد پاره بهل

مزغ زیرک ز پی دانه بدامی نشود

پیش مرغ دل ما کعبه و بتخانه یکیست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۹

 

هیچ لب تشنه به میخانه سری بر نکند

گر لبی از کرم پیر مغان تر نکند

توسن ناز مکن زین پی گلگشت چمن

تا صبا خاک ره از دست تو بر سر نکند

نکند نرگس خونخوار تو ساغر گیری

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۰

 

شد سگش یار رقیب و جور با خود می‌کند

با بدان هر کو نکویی می‌کند بد می‌کند

سرو من در باغ و نگشاید در من باغبان

باغبان هم ناز بر من زان سهی‌قد می‌کند

در بیابان عدم سر می‌نهم دیوانه‌وار

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۱

 

گرچه از عشق بتان صبر و دل و هوشم شد

باز عاشق شدم آن جمله فراموشم شد

هیچ سروی نگرفتم به بر از یاد قدش

که نه در خون دل آغشته در آغوشم شد

چاک دامان قبا بر زده از من چو گذشت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۲

 

هر شمع جمالی که بر افروخته باشد

پروانه او جان من سوخته باشد

چشم از تو که پوشد مگر آن طفل که چون زاد

از مادر ایام نظر دوخته باشد

خواهد به نثار قدمت دیده من ریخت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۳

 

گنجی است عشق کز وی صد جان هلاک گردد

صد دل خراب گردد صد سینه چاک گردد

صافی دلان کدورت بر دل ز کس ندارند

باشد که مدعی را آیینه پاک گردد

هر کسکه دیده باشد چون عشق رستخیزی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۴

 

صید یوسف صورتان دل از ره معنی کند

گرگ بیمعنی چه سگ باشد که این دعوی کند

آنچه بیند دیده مجنون نبیند چشم غیر

گرچه چشم ظالمی نظاره لیلی کند

فیض جانبخشی به فضل و نکته دانی کی بود؟

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۵

 

مشاطه تو جلوه ناز ای پسر بود

طاووس را چه حاجت مشاطه گر بود

با سایه همرهی نکنم شب بکوی تو

صاحب نظر ز سایه خود بر حذر بود

گر سیل خون ز دیده فشانیم دور نیست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۶

 

با فتنه چشم تو چه تدبیر توان کرد

خوابم نه چنان است که تعبیر توان کرد

باز آی و نگهدار دلم را که ز هجرت

مجنون نه چنانشد که بزنجیر توان کرد

ب مصحفرخسار تو ریحان خط سبز

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۷

 

بغیر خون جگر دل شراب ناب نخورد

بتلخی د من هیچکس شراب نخورد

ز بسکه بود دل من بخون او تشنه

مرا بتیغ تو تا خون نریخت آب نخورد

به خنده نمیکنم جگر خورد لب تو

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۸

 

گرمی کوثر بدان لبهای خندان داده اند

جرعه دردی بما هم دردمندان داده اند

آنهمه خوبی که یوسف داشت در مصر جمال

از ملاحت دلبر مارا دو چندان داده اند

شاخ گل میافتد از رشک سهی قدان بخاک

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۹

 

بیخود شده بودم چو سخن یار بمن کرد

کو واقف حالی؟ که بپرسم چه سخن کرد

دزدید نهانم دل و نگذاشت بفریاد

فریاد که دزدیده کسی غارت من کرد

هر خون که بخاک از جگر سوخته ام ریخت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۰

 

مپرس یوسف من کز تو گلرخان چونند

چو گل بریده کف از رشک و غرقه در خونند

فتاده سلسله مو بپای مهرویان

کنایتی است که بهر تو جمله مجنونند

از آن حساب نپرسند از شهیدانت

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۳۵
۳۶
۳۷
۳۸
۳۹
۱۵۰
sunny dark_mode