جوش سودای غم دل پایم از جا میبرد
شاقی آن شربت کرم فرما که سودا میبرد
هرکه عاشق گشت همچون ذره از پستی برست
کار او را آفتاب عشق بالا میبرد
بس که میگردم چو مجنون دور از آن چابکغزال
سیل اشک از خانه رخت من به صحرا میبرد
گرچه خط و خال و زلفش هر یکی غارتگریست
دل ز دست عاشقان آن چشم شهلا میبرد
جان که باز آرد ز دست غمزهاش کآن شاهباز
میرباید دل ز دست خلق و در پا میبرد
کشته شد اهلی ز عشق و دادش اینجا کس نداد
با شهیدان رخت خونآلوده اینجا میبرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و تأثیر آن بر دل و جان انسانهاست. شاعر از شدت غم و سودا در دلش شکایت میکند و به زیباییهای محبوب اشاره میکند که نه تنها دل او، بلکه دلهای دیگر عاشقان را نیز میبرد. او خود را چون مجنون میبیند که در پی معشوق میگردد و اشکهایش مانند سیلی به سوی صحرا جاری میشود. همچنین به قدرت جذابیت محبوب و تأثیر آن بر دیگران اشاره دارد، چرا که عشق میتواند دلها را به همراه خود ببرد و انسان را از خود بیخود کند. شاعر با اشاره به بلای عشق و رنج آن، همچنین از وضعیت خود و دیگر عاشقان میگوید که در این مسیر با درد و سختی مواجه شدهاند.
هوش مصنوعی: عواطف و نگرانیهای عمیق در دل من به حدی رسیده که توان ایستادگی را از من گرفته است. ای پروردگار، لطف و رحمتی به من کن، زیرا این وضعیت دشوار باعث شده که تمام آرامش و ثباتم را از دست بدهم.
هوش مصنوعی: هر کس که به عشق دچار شود، مانند ذرهای است که از زمین بلند میشود و به سوی آسمان میرود؛ در واقع، عشق او را به سمت عشق حقیقتی و والایی میکشاند.
هوش مصنوعی: به قدری بیتاب و دلتنگ معشوق هستم که مانند مجنون بیقرار، دور او میچرخم و از شدت ناراحتی، اشکهایم به اندازهای سرازیر میشود که خانهام را ترک کرده و به بیابان میرود.
هوش مصنوعی: هر چند که زیباییهای او مانند خطوط و خالها و موهایش همگی دلربا و فریبندهاند، اما آن چشمان زیبا و魅ی عشاق را به راحتی از آنها میرباید.
هوش مصنوعی: جان دوبارهای که از چنگ نگاه فریبندهاش آزاد میشود، چون شاهبازی است که دلها را از دست آدمیان میگیرد و در زیر پا مینهد.
هوش مصنوعی: اهلی به عشق جان باخت و در اینجا کسی به فریادش نرسید؛ او با لباسی خونین به جمع شهدای دیگر میپیوندد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هجر رویت آب چشم ما به دریا میبرد
بوی زلفت صبحدم بادی به هرجا میبرد
وعده وصلم دهد چشمت به ابرو هر شبی
باز میبینم که همچون زلف در پا میبرد
نقطهٔ خال سیاهت را ببین بر گرد لب
[...]
سرو را از جلوه مستانه از جا میبرد
خنده او تلخکامی را ز صهبا میبرد
قسمت سوداگر بیتالحزن دست تهی است
صرفه سودای یوسف را زلیخا میبرد
کی چو بیدردان نوید وصلم از جا میبرد
میشود خون گر دلم نام تمنا میبرد
عقل زاهد میکند گر ترک این سودای خام
جنس بالا دستی از بازار مینا میبرد
عشق یوسف را چراغ بزم زندان میکند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.