گنجور

 
اهلی شیرازی

عاشق آشفته دل از طعنه خامی نشود

دامن پاک کس آلوده بجامی نشود

می خور و سبحه و سجاده صد پاره بهل

مزغ زیرک ز پی دانه بدامی نشود

پیش مرغ دل ما کعبه و بتخانه یکیست

طایر سدره مقیم لب بامی نشود

صد ملامت ز بتان بینم و اینطایفه را

کم به بینم که مرا ذوق سلامی نشود

سوخت پروانه و شمع از رخ او یاد نکرد

هیچکس سوخته در آتش خامی نشود

عشق از خواجگی و بندگی آزاد بود

ورنه محمود گرفتار غلامی نشود

هرکه رفتار بتان دید چو اهلی عجبست

که سرش خاک ره کبک خرامی نشود