گنجور

 
اهلی شیرازی

هر شمع جمالی که بر افروخته باشد

پروانه او جان من سوخته باشد

چشم از تو که پوشد مگر آن طفل که چون زاد

از مادر ایام نظر دوخته باشد

خواهد به نثار قدمت دیده من ریخت

لعلی که بخون جگر اندوخته باشد

میخانه ما کعبه فیض است کز آنجا

صد تیره درون شمع دل افروخته باشد

در مهر و وفا حاجت آموختنش نیست

اهلی که وفا از ازل آموخته باشد