گنجور

 
اهلی شیرازی

مپرس یوسف من کز تو گلرخان چونند

چو گل بریده کف از رشک و غرقه در خونند

فتاده سلسله مو بپای مهرویان

کنایتی است که بهر تو جمله مجنونند

از آن حساب نپرسند از شهیدانت

که گر حساب کنند از حساب بیرونند

بهانه جام شراب است ورنه سرمستان

خراب نرگس ساقی و لعل میگونند

غمین مبین دل ناشاد عاشقان اهلی

که محض دل خوشی اند آنزمان که محزونند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode