گنجور

 
اهلی شیرازی

گرچه از عشق بتان صبر و دل و هوشم شد

باز عاشق شدم آن جمله فراموشم شد

هیچ سروی نگرفتم به بر از یاد قدش

که نه در خون دل آغشته در آغوشم شد

چاک دامان قبا بر زده از من چو گذشت

چاکها در دل از آن سرو قبا پوشم شد

دوش ساقی بیکی جرعه که در کارم کرد

سبحه رفت از کف و سجاده هم از دوشم شد

اهلی از تلخی هجران نکنی ناله که چرخ

نیش زد هرکه از او آرزوی نوشم شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode