گنجور

 
اهلی شیرازی

هیچ لب تشنه به میخانه سری بر نکند

گر لبی از کرم پیر مغان تر نکند

توسن ناز مکن زین پی گلگشت چمن

تا صبا خاک ره از دست تو بر سر نکند

نکند نرگس خونخوار تو ساغر گیری

تا کسی خون دل از دیده بساغر نکند

وعده کام مکن از دهن خویش بکس

کاین سخن یکسر مو کس ز تو باور نکند

ملکت عشق کلیدش بکف فرهادست

خسرو این ملک بشمشیر مسخر نکند

هجر و وصل و غم و شادی همه از دوست خوشست

عاشق آن به که بخود هیچ مقرر نکند

اهلی از ساقی دوران طمع صاف مکن

تا دل صافیت از درد مکدر نکند