گنجور

 
اهلی شیرازی

مشاطه تو جلوه ناز ای پسر بود

طاووس را چه حاجت مشاطه گر بود

با سایه همرهی نکنم شب بکوی تو

صاحب نظر ز سایه خود بر حذر بود

گر سیل خون ز دیده فشانیم دور نیست

ماراکه از تو آنهمه خون در جگر بود

ذوقی است کشته کشتن عاشق ز بهر تو

ور جان دهد بپای تو ذوقی دگر بود

از نخل آرزو رطبی گر نمیدهی

سنگی بزن که از تو مرا این ثمر بود

هرچند عاشقان گله از دلبران کنند

مارا شکایت از دل خود بیشتر بود

گر شمع راه مرغ سحر شد چراغ گل

ما را چراغ راه زآه سحر بود

اهلی چو بنده نگهی شد بیک نظر

او را بخر که قیمت او یک نظر بود

 
 
 
منوچهری

تا آفتاب چرخ چو زرین سپر بود

تا خاک زیر باشد و گردون زبر بود

تا ابر نوبهار مهی را مطر بود

تا در زمین و روی زمین بر، نفر بود

سعدی

از دست دوست هر چه ستانی شکر بود

وز دست غیر دوست تبرزد تبر بود

دشمن گر آستین گل افشاندت به روی

از تیر چرخ و سنگ فلاخن بتر بود

گر خاک پای دوست خداوند شوق را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
ابن یمین

ایدوستان بکام دلم نیست روزگار

آری زمانه دشمن اهل هنر بود

رسمیست در زمانه که هر کم بضاعتی

رتبت بسیش ز اهل هنر بیشتر بود

دریا صفت که منصب خاشاک اندرو

[...]

عرفی

ای بلهوس که آمده میهمان وعظ

وقتی بیا که زهر بکامت شکر بود

پژمرده دل زبان نگشایم بموعظت

شمشیر رامقابله باجانور بود

کلیم

کسب کمال اهل جهان کسب زر بود

علامه آن بود که زرش بیشتر بود

نیک و بد زمانه بود کاش مثل هم

خارش بسر رسد گلش ار تا کمر بود

داد از نفس درازی این دل که همچو شمع

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه