گنجور

 
اهلی شیرازی

خوش آنکه دل زغم هجر بر کناری بود

زیمن وصل تو فرخنده روزگاری بود

هزار زخم اگر میرسید خوش بودم

که مرهم دلم از وصل چون تو یاری بود

تو آن گلی که فلک با وجود یوسف هم

به نوبهار تواش چشم انتظاری بود

دلم زهجر تو شد همچو غنچه پژمرده

خوش آنکه همچو نسیمت بمن گذاری بود

تنم بباد فنا شد ولی خوشم کآخر

ز راه ما و تو برخاست گر غباری بود

کس این زمان نشمارد بهیچ اهلی را

خوش آنکه پیش سگان تو در شماری بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode