گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

شعله ی شوقم و از شرم زبانم لال است

صد شکایت به لبم از گره تبخال است

نشود دور سرم از قدم جلوه ی او

حلقه ی گوش من از سلسله ی خلخال است

بهر هر کار به ما مشورتی می باید

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

مرا ز راز دو عالم، سخن بلندتر است

حدیث اهل محبت ز عالم دگر است

بیا که موسم گل چون نسیم در گذر است

بط شراب چو طاووس مست جلوه گر است

ز رفتن شب و وقت گل چراغ چه غم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

کجا موافق طبع تو ای خردمند است

شراب ما که به تلخی چو خون فرزند است

چه نسبت است به لاف بلندپروازی

مرا که بال و پرم همچو تیر پیوند است

درازی شب هجران ز حد گذشت، مگر

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

ساغر گلی ز گلشن بیهوشی من است

سرمه غبار کوچه ی خاموشی من است

من شعله ام، نهان نتوان داشت شعله را

ایام بی سبب پی خس پوشی من است

فصل بهار و مستی مرغان تمام شد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

شمع بر روی تو سرگرم نگاه افتاده ست

کار آیینه ز شوق تو به آه افتاده ست

در سرشت همه کس شوق تو مادرزاد است

از رحم در طلبت طفل به راه افتاده ست

لاله زار است سر کوی تو گویی که درو

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

چراغان سینه ام از داغ عشق لاله رویان است

ز دل آهی که می خیزد مرا، دود چراغان است

سرشک آتشین می جوشدم از چشم همچون شمع

درین مکتب پر پروانه طفلان را گلستان است

حصار عافیت جز کنج تنهایی نمی باشد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

هر چه گوید ز بقا عمر سبکسر، باد است

کشتیی را چه ثبات است که لنگر باد است

دهر را مرکز خاکش همه نقشی ست بر آب

تا ببینی فلکش هم گرهی بر باد است

بلبلان پای کشیدند ز اطراف چمن

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

دلم همیشه ز آشوب عشق بی تاب است

درین محیط، گهر مضطرب چو سیماب است

چو می به پیش نهم، قسمتم ز غیب رسد

کلید روزی من موج باده ی ناب است

چه سود کوشش غافل، که در طریق طلب

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

حاجت به گل ندارد، آن سر که کج کلاه است

در خواب حیف باشد، چشمی که خوش نگاه است

از کوی عشق نتوان غافل گذشت، کانجا

چون آفتاب، سرها بسیار بی کلاه است

گر رو نهد به گلشن، ور جا کند به گلخن

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

شکفتگی به گل رویت آرزومند است

نهال حسن ترا با بهار پیوند است

ز رشک عشق خورم خون عندلیبان را

که دوست نیست گل، اما به دوست مانند است

ز شغل گریه زمانی نمی شود فارغ

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

روی نیکوی ترا تندی خو در کار است

در چمن ایمنی از خار سر دیوار است

تارهای کفنم ریشه ی گل شد در خاک

از هوای تو سر تربت من گلزار است

با تو خوش بود طرب، تا تو ز محفل رفتی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

هنوزم از هوس عشق، خارخاری هست

به سینه ام ز دل تنگ، غنچه واری هست

جهان همیشه مرا رهگذار معشوق است

ز بس که در پی هر گامم انتظاری هست

چه غم ز فتنه ی خیل سکندر و داراست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

آنکه پیغامی به سوی او برد از ما، دل است

نامهٔ بی‌طاقتان بر بال مرغ بسمل است

بر کمر دامن زدم بر عزم رفتن همچو سرو

نیستم از بیخودی آگه که پایم در گل است

در وداعش گر نرفتم، احتیاج عذر نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

ز بس اشک نیازم خاکسار است

شود چون خشک، در چشمم غبار است

تنم می بالد از هر زخم خوردن

به طبعم آب تیغش سازگار است

به غیر از زهر حسرت روزی ام نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

میان عافیت و روزگار ما جنگ است

مدار شیشهٔ ما همچو آب بر سنگ است

ز رازداری ما جمع دار خاطر را

ز گوش تا به لب ما هزار فرسنگ است

غبار، آینه ام را حصار عافیت است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

دل به یک زمزمه، چون آینه، پرداز گرفت

شمع ما روشنی از شعله ی آواز گرفت

چه عجب گر نشناسند حریفان آهنگ

نغمه بر چهره ی خود پرده ی اعجاز گرفت

می کند همچو حنا گل به کف دست خزان

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

در باغ هر گلی ز تو در خون تازه ای ست

هر بید در هوای تو مجنون تازه ای ست

از زلف تا به چند کسی گفتگو کند

وصف خطش کنیم که مضمون تازه ای ست

چون مصرعی ز من شنوی، عزتش بدار

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

سروکارم نه به کفر و نه به دین می بایست

رقمی خوشتر ازین نقش جبین می بایست

آنچه بایست در آیین وفا، من کردم

این قدر هست که بختم به ازین می بایست

دل ز سودای تو دیوانه شد و خشنودم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

نه در کلاه نمد راحتی، نه در تاج است

که پادشاه و گدا، هر که هست، محتاج است

همه ز کاسه ی سر خیزدم جنون، آری

حباب، بیضه ی مرغابیان امواج است

ز جان به رغبت خود می توان گذشت، ولی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

رسید موسم پیری و وقت عجز و نیاز است

چو شمع صبح، وجودم تمام سوز و گداز است

سرم گرفته به دل الفت از خمیدن قامت

به سجده گاه صراحی، پیاله مهر نماز است

ز طول عمر نیابد کسی ز مرگ رهایی

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۵۷
sunny dark_mode