گنجور

 
سلیم تهرانی

چراغان سینه ام از داغ عشق لاله رویان است

ز دل آهی که می خیزد مرا، دود چراغان است

سرشک آتشین می جوشدم از چشم همچون شمع

درین مکتب پر پروانه طفلان را گلستان است

حصار عافیت جز کنج تنهایی نمی باشد

که فانوس چراغ لاله دامان بیابان است

متاعی هر که دارد، رو به این بازار می آرد

محبت شهر و بر اطراف او عالم دهستان است

به گلشن می توان تحقیق کار این جهان کردن

که گل مجموعه ی تعبیر این خواب پریشان است

به غیر از خنده ی آن لب، علاجی نیست دردم را

که مرهمدان این زخمی که من دارم نمکدان است

سیاهی می زند هندوستان از حسن بر عالم

یکی از جمله ی سبزان ته گلگون او پان است

درین گلشن اگر جمعیتی بینی، تعجب کن

پریشانی فراوان است اینجا سنبلستان است

سلیم از رهگذار خوش‌خرامی چون توان رفتن؟

که چون از خانه می‌آید به مکتب، عید طفلان است

 
 
 
نسیمی

منم آن مجمع البحرین که پر لؤلؤی مرجان است

که دایم در خیال من لب و دندان جانان است

بیا ای طالب معنی! کنون بشنو به گوش جان

بیان از علم القرآن که الحق فضل رحمان است

«لباس سندس» حق را که آمد خلعت حوری

[...]

اهلی شیرازی

تو گر پروانه‌ای همچون خلیل آتش گلستان است

که ظاهر آتشست آن شمع و پنهان آب حیوان است

مرا در وادی محنت، غم مردن کجا باشد

در این ره زندگی سخت است ورنه مردن آسان است

کسی کو عیب من کردی چو دید آن تیغ مژگان را

[...]

صائب تبریزی

مرا در چاه چون یوسف وطن از مکر اخوان است

برادر گر پیمبرزاده باشد دشمن جان است

سعیدا

جفاهای نگاهش ظاهر از لب های خندان است

جهان را دوستی امروز از صبحش نمایان است

ز عریانی نباشد دست من زیر بغل دایم

که دست نارسا شرمنده از چاک گریبان است

به شاهد نیست حاجت روز محشر کشتگانت را

[...]

نشاط اصفهانی

طبیب از درد می‌پرسد من از درمان درد اما

نه من آگاه از دردم نه او آگه ز درمان است

دلیل ناتوانی در طریق عشق بس باشد

بهر گامی که ضعف افکندت از پا کوی جانان است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه