گنجور

 
سلیم تهرانی

در باغ هر گلی ز تو در خون تازه ای ست

هر بید در هوای تو مجنون تازه ای ست

از زلف تا به چند کسی گفتگو کند

وصف خطش کنیم که مضمون تازه ای ست

چون مصرعی ز من شنوی، عزتش بدار

از راه دور آمده، موزون تازه ای ست

آشفته ایم ازان خط مشکین، که هر غبار

بر لشکر شکسته شبیخون تازه ای ست

آن لب سلیم آب بقا را شهید کرد

خون های خلق کهنه شد، این خون تازه ای ست