گنجور

 
سلیم تهرانی

شمع بر روی تو سرگرم نگاه افتاده ست

کار آیینه ز شوق تو به آه افتاده ست

در سرشت همه کس شوق تو مادرزاد است

از رحم در طلبت طفل به راه افتاده ست

لاله زار است سر کوی تو گویی که درو

رفته سرها همه بر باد و کلاه افتاده ست

گل دگر خنده ای از چهچه بلبل دارد

در ره این چمن آیا که به چاه افتاده ست

کرده نفرین جهان هر که گذشته ست سلیم

که بت راهزنی بر سر راه افتاده ست