گنجور

 
سلیم تهرانی

ساغر گلی ز گلشن بیهوشی من است

سرمه غبار کوچه ی خاموشی من است

من شعله ام، نهان نتوان داشت شعله را

ایام بی سبب پی خس پوشی من است

فصل بهار و مستی مرغان تمام شد

آمد خزان و وقت قدح نوشی من است

نازم به رازداری خود چون صدف که بحر

از موج، جمله لب پی سرگوشی من است

پیراهنم ز یاد لبش بوی می گرفت

خمیازه سینه چاک هم آغوشی من است

در هر لباس، جوهر زیبندگی خوش است

آیینه داغ طرز نمدپوشی من است

ساغر سلیم من به حریفان نمی دهم

موقوف مستی تو به بیهوشی من است