گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۱

 

لطف این دلشکنان [در حق] ما معلوم است

هر که دارد کرمی، آن به گدا معلوم است

می برد حسرت کوی تو ز دنیا خورشید

دارد از بهر همین رو به قفا، معلوم است

مرد بی برگ و نوا را ز جهان رنگی نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲

 

هر کجا حرف تو آید به میان، گل گوش است

همه تن شمع زبان است، ولی خاموش است

صبحدم بلبل شوریده کجا، خواب کجا

بگذارید که از نکهت گل بیهوش است

نیست چشمی که ز آهم نبود اشک آلود

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳

 

ز دیده اشک چکد روز وصل یار عبث

که آب جوی رود موسم بهار عبث

کنون که فصل خوشی های روزگار آمد

پیاله گیر و مکن فکر روزگار عبث

دهن چو غنچه ز خمیازه ات به گوش رسید

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴

 

با مدعی گذشته ام بر کنار بحث

در کوی عشق شعله ندارد به خار بحث

از بهر حل مسئله ی دین اگر بود

با اهل این زمانه مکن زینهار بحث

مستند اهل مدرسه، زان بحث می کنند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۵

 

زاهد بیا و پرده برافکن ز راز خبث

ما دمکش توایم به آهنگ ساز خبث

عمرت دراز باد که در دورت اژدها

حسرت برد همیشه به عمر دراز خبث

نزدیک تو فرشته نگردد که زیر خاک

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶

 

به من ز یاد رخ اوست گلستان محتاج

چو گل فروش نیم من به باغبان محتاج

گر آبرو بفروشی به دشمنان، صد بار

نکوتر است که باشی به دوستان محتاج

به یکدگر همه ی کاینات را کار است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷

 

گلی به رنگ رخش گلستان ندارد هیچ

بهار گلشن حسنش خزان ندارد هیچ

چه دست بر کمرش بردن و چه خمیازه

که چون میان دو مصرع، میان ندارد هیچ

کسی که رفته چو نور نظر مرا از چشم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸

 

شیخ است و خودآرایی بسیار و دگر هیچ

چون صبح، همین شانه و دستار و دگر هیچ

رهزن به تو تعلیم دهد شیوه ی تجرید

در دست همین رشته نگه دار و دگر هیچ

یوسف نه متاعی ست که او را بگذارند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۹

 

دارم هوس رخصت آهی و دگر هیچ

چون صورت چین از تو نگاهی و دگر هیچ

در کشتنم از بس که طلبکار بهانه ست

کافی ست همین نام گناهی و دگر هیچ

صد ره به دل خویش چو ویرانه گشودیم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰

 

بیخودی از گل روی تو کند بلبل صبح

گل شب بو شود از نکهت زلفت گل صبح

چمن حسن تو از آب لطافت سبز است

بر رخت زلف بود تازه تر از سنبل صبح

عمر ما صرف هواداری شمع و گل شد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۱

 

خوش آن دمی که لبم گردد آشنای قدح

به پای خم سر خود را نهم به جای قدح

بنوش می که سری در جهان نمی بینم

که چون حباب بود خالی از هوای قدح

به غیر حرف می از می کشان چه می خواهی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۲

 

ای کشیده می از قرابهٔ صبح

خفته بر مخمل دوخوابهٔ صبح

در هوای تو چاک‌ها دارد

جامهٔ شیر در قرابهٔ صبح

چین زلف تو حلقه‌ای در شام

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳

 

بر ما دمی نمی گذرد بی شراب تلخ

تا چند همچو ابر توان خورد آب تلخ

شیرینی زلال طرب را ز گل بپرس

روزی ما چو سبزه ی میناست آب تلخ

آنجا که عشق غارت آسودگی کند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۴

 

حاصل من نیست از شهد سخن جز کام تلخ

د دهن من زبان تلخ است چون بادام تلخ

گفته اند از نام آتش لب نمی سوزد، ولی

تلخ می گردد دهان من، برم چون نام تلخ

گرچه آب زندگانی می چکد از لب مرا

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۵

 

شد باغ از بهار، سفید و سیاه و سرخ

مرغان شاخسار، سفید و سیاه و سرخ

دارم ز گریه در ره شوق تو دیده ای

چون ابر نوبهار، سفید و سیاه و سرخ

صد رنگ موج جلوه درین بحر می کند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶

 

سودی به ره عشق ز تدبیر نباشد

یک کار نکردیم که تقصیر نباشد

بی زلف تو آرام به فردوس ندارم

جایی نتوان بود که زنجیر نباشد

در هر نفسی رنگ دگر برکند این باغ

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷

 

زبان که یاد دل بوالفضول می‌آرد

سند به دعوی ملک نزول می‌آرد

نصیب نیست مرا از شکفتگی که جهان

چو غنچه‌ام ز گلستان ملول می‌آرد

ز باغبان چو کسی شاخ سنبلی طلبد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸

 

طالع من شد ضعیف از بس غم افلاک خورد

رنگ و روی اخترم زرد است از بس خاک خورد

در تمام عمر، زاهد روزه نتوان داشتن

روزی خود را چرا باید بدین امساک خورد

جرعه ای گفتم مگر صوفی ازان خواهد کشید

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

چند چون مرغ کسی بادیه پیما باشد؟

زر ماهی ز سفر کردن دریا باشد

سایه ی بال هما بستر آسایش نیست

ای خوش آن خواب که در سایه ی عنقا باشد

محتسب چون به در میکده آید، گوید

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰

 

زین چرخ ستمکشان نرستند

هرچند که همچو برق جستند

حرفی ز گشاد، قفل ما زد

دندان کلید را شکستند

منگر به حقارت اهل دل را

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
۵۷