گنجور

 
سلیم تهرانی

به من ز یاد رخ اوست گلستان محتاج

چو گل فروش نیم من به باغبان محتاج

گر آبرو بفروشی به دشمنان، صد بار

نکوتر است که باشی به دوستان محتاج

به یکدگر همه ی کاینات را کار است

کمان به تیر بود، تیر بر کمان محتاج

گمان سودی اگر هست در تهیدستی ست

ببین چه می طلبد بر در دکان محتاج

به قصد اختر خود گر کشم سلیم آهی

به یک ستاره شود هفت آسمان محتاج

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode