گنجور

 
سلیم تهرانی

بر ما دمی نمی گذرد بی شراب تلخ

تا چند همچو ابر توان خورد آب تلخ

شیرینی زلال طرب را ز گل بپرس

روزی ما چو سبزه ی میناست آب تلخ

آنجا که عشق غارت آسودگی کند

بادام تلخ را نگذارد به خواب تلخ

با یکدگر خوش است نشاط و غم جهان

ریزند ازان به شربت شیرین گلاب تلخ

فرهاد را به عشق ز حرف وفا سلیم

در کوه داده صورت شیرین جواب تلخ