سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
ای ز مژگانت مرا چون خوشه در دل تیرها
بر سرم چون برگ بید از غمزه ات شمشیرها
خفته در راه تو از عجز ای غزال شیرگیر
دست بر بالای یکدیگر نهاده شیرها
گرچه در راه تو عمرم صرف شد چون گردباد
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
سخن بست از لبم احرام طوف کعبهٔ دلها
تماشا کن در او چون کاروان کعبه محملها
ز زهد و توبه در کار دلم صد عقده افتادهست
بیا ساقی مرا آزاد کن از قید مشکلها
بود سیب ذقن نقل می تحقیق، عارف را
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
نماید خرمن آزادگان چون رنگ کاهی را
ز چشم برق همچون داغ اندازد سیاهی را
جهان از میپرستی چون خرابم میتواند کرد؟
چه نقصان است اگر راند کسی در آب ماهی را؟
بلندی پست فطرت را به اندک مایهٔ دنیاست
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
خوش آن زمان که سر مهر بود خوبان را
کرشمه منع نمی کرد آه و افغان را
چنین نبود در وصل بسته بر دل ها
نداشت قفل حرم، پره ی بیابان را
ز ضعف، بند قبا آستین من شده است
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
بیا که سوخت ز شوق تو لاله در صحرا
بود به راه تو چشم غزاله در صحرا
خورد ز لاله چو مستان انجمن هر دم
به یاد چشم تو آهو پیاله در صحرا
روم ز شوق تو بیرون ز شهر، تا چو جرس
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲
چه ذوق در شب وصل از نظارهٔ صبح است؟
که همچو غنچه دلم پارهپارهٔ صبح است
شب وصالی اگر روز کردهای، دانی
که آفتاب قیامت ستارهٔ صبح است
به ماهتاب وصال آنکه شب پیاله کشد
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳
به بوی خرقه گلم در چمن عنانگیر است
ز شوق شال سرم را هوای کشمیر است
خزان به گلشن آزادگان ندارد راه
نشاط اهل قناعت، بهار تصویر است
در آن دیار همان به که پرسشت نکنند
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰
می توان رفتن ز کویش، لیک حسرت در قفاست
خار خار آرزو ما را درین ره خار پاست
زینت آشفتگان باشد پریشانی چو زلف
این تهیدستی برای دست ما رنگ حناست
از پریشانگردی او خاطر من جمع نیست
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸
دلم همیشه ز آشوب عشق بی تاب است
درین محیط، گهر مضطرب چو سیماب است
چو می به پیش نهم، قسمتم ز غیب رسد
کلید روزی من موج باده ی ناب است
چه سود کوشش غافل، که در طریق طلب
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳
مرا ز آتش تب مغز استخوان خنک است
قبای شعله چو پیراهن کتان خنک است
چو شعله سرکشی گلرخان همه گرمی ست
به مشرب دل من یار مهربان خنک است
هزار حیف که صوفی به صد پیاله شراب
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰
سامان شادمانی و برگ طرب کجاست
دارم دلی که پاکتر از خانه ی خداست
گر صد بهار آمده، بیرون نمی رود
فصل خزان به گلشن ما پای در حناست
افتادگی به وصل مرا سربلند کرد
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴
دلی که صید بتان گشت فارغ از ستم است
چو مرغ در قفس افتد، کبوتر حرم است
من از کجا و سر و برگ زندگی ز کجا
زمانه هرچه به من می کند، هنوز کم است
ز بس گرفته کناری ز خلق چون عنقا
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱
به خاک هند مرا تاب زیستن ز کجاست
که چون حباب مرا زندگی به آب و هواست
چنان مدار معاشم ز پهلوی خویش است
که تا فتیله ی داغم ز بندهای قباست
گریختن ز جفای زمانه ممکن نیست
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲
صاف می از دگران، لای ته شیشه ز ماست
اول کاسه و دردی که شنیدی اینجاست
نیست از قید غم امید خلاصی ما را
خط آزادی ما بر ورق صبح فناست
زور بازو به چه کار کسی آید اینجا
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴
خشت کوی میفروشان سر به سر آیینه است
رو برین ره کن که فرش رهگذر آیینه است
چشم و دل از پرتو دیدار روشن میشود
تخته ی تعلیم ارباب نظر آیینه است
در دل هر ذره چون خورشید دارد جلوه ای
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳
دلم چو شمع همه عمر میهمان خود است
چو قرعه چشم همایم بر استخوان خود است
ز نسبت دگری نیست سربلندی ما
سر شهید تو چون لاله بر سنان خود است
قرینه نیست در آوارگی مرا که مدام
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶
خط نیست این به گرد گلت، سبزه ی تری ست
این خط برای دعوی حسن تو محضری ست
از خضر، رهروان تو منت نمی کشند
هر موج ریگ بادیه بر چشمه رهبری ست
ناموس برده پرده نشینان باغ را
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷
بازم از زخم خدنگش در دل و جان آتش است
ناوک او را مگر چون شمع، پیکان آتش است
خاک را از اشک من پرخون بود دایم کنار
چرخ را از آه من در زیر دامان آتش است
از فروغ او به گرداب خطر افتاده است
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱
ره بیرون شدنم زین چمن از یاد شده ست
سبزه در رهگذرم رشته ی صیاد شده ست
در ره مرغ دلم آنکه نهد دام فریب
خبرش نیست که از دام که آزاد شده ست
نکهت او چو نسیم آورد، از هوش رویم
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲
در گلستان جهان هر مرغ نالان خود است
هر گلی درمانده ی حال پریشان خود است
آسمان را خوش نمی آید، غم ما را مخور
هر که با ما دوست گردد، دشمن جان خود است
نیست از روی طرب چون موج می خندیدنم
[...]