گنجور

 
سلیم تهرانی

خوش آن زمان که سر مهر بود خوبان را

کرشمه منع نمی کرد آه و افغان را

چنین نبود در وصل بسته بر دل ها

نداشت قفل حرم، پره ی بیابان را

ز ضعف، بند قبا آستین من شده است

نشانه ای به ازین نیست عشق پنهان را

به پیش باده فروش آن قدر گرو جمع است

که نام نیست در آن خاتم سلیمان را

ز قید، کیست که آزادی آرزو نکند؟

ز کاهلی ست ثبات قدم غلامان را

به نوبهار جوانی ز کف پیاله منه

که می ز موج کند ریشخند، پیران را

ز فوت گشتن دندان چه غم، سلامت باد

زبان ما که ولی نعمت است دندان را!

ازو هزار کرامات دیده ایم سلیم

شراب کهنه بود پیر جام، مستان را