گنجور

 
سلیم تهرانی

ره بیرون شدنم زین چمن از یاد شده ست

سبزه در رهگذرم رشته ی صیاد شده ست

در ره مرغ دلم آنکه نهد دام فریب

خبرش نیست که از دام که آزاد شده ست

نکهت او چو نسیم آورد، از هوش رویم

آتش خرمن ما سوختگان باد شده ست

همچو می لطف و غضب را به هم آمیخته است

آن جفا پیشه ببینید چه استاد شده‌ست!

کم نشد زمزمه ی جغد ز ویرانه ی ما

در چه روز خوشی این غمکده بنیاد شده ست!

دل چون شیشه ام از بس به جفا خوی گرفت

این زمان سخت تر از بیضه ی فولاد شده ست

رفت بر باد فنا، تاج و نگین خسرو

این همه از اثر کشتن فرهاد شده ست

می برد تشنه لبم جانب بغداد، سلیم

دم آبی که نصیب از شط بغداد شده ست