آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
پند بیهوده مگو ناصح بیهوش مرا
آتشی هست که میآرد در جوش مرا
ضیمران رویدم از گلشن خاطر همه شب
در ضمیراست چه آنزلف بناگوش مرا
همه شب دست در آغوش رقیبان تا صبح
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
به صید خلق بتان تا گشاده بازو را
شکار شیر بیاموختند آهو را
کند ز تیر نظر صید رستم دستان
کمان سخت ببینید و زور بازو را
محیط ماه و خوری ای خطوط ریحانی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
چند غواص بری گوهر عمانی را
طلب از شط قدح جوهر رمانی را
نقش روی تو به چین برده مبرهن کردم
تا که بر صفحه شکستم قلم مانی را
به نگه راز درون مردم چشمت دانست
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
گر فهم کند طوطی شیرین سخنش را
بر تنک شکر نیک گزیند دهنش را
آن لب که در او هیچ مجال سخنی نیست
کس را چه دهن تا که بگوید سخنش را
ترسم که کند رنجه تنش را ورق گل
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
جامه پوشید و بیاراست قد رعنا را
پرده افکند وعیان کرد رخ زیبا را
ترک یغمائی اگرغارت یکخانه کند
نازم آن را که به یغما ببرد یغما را
هر که دارد چو تو غلمان بهشتی امروز
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
دوری از هم نفسان اندکی از خانه ما
کامشب افراشت علم برق به کاشانه ما
ساقی میکده چون می به حریفان پیمود
عوض باده شرر ریخت به پیمانه ما
نه سر زلف بتانست که دست ازلی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
سودای پریرویان بر هم زده سامانها
سیلاب کند از جا بیشایبه بنیانها
زین شعله جواله کز عشق بتان خیزد
چون شمع برآرد سر از چاک گریبانها
تنها نه مرا دامان آلوده به بدنامی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
اگر نه پرده بربسته به رخ آن شاهد رعنا
نمینالد چرا چنگ و نمیگرید چرا مینا
نه مطرب ماند نه ساقی نه می در مشربه باقی
نه گل در بوستان رعنا نه بلبل در چمن گویا
فتاده صوفی از وجد و مغنی از نواسنجی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
برفکن از بدن دلا زرق سیه پلاس را
آینه شو که تا بری لذت انعکاس را
زاهد و میگسار را نیک شناخت پیر ما
شیخ زمانه گو بنه کسوت التباس را
قامت تو کجا سزد خلعت اتحاد را
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
از سر ببرد هوش و خرد آن پسر مرا
این چشم شوخ تا چه بیارد بسر مرا
زین سان که جلوه میکند آن مغبچه بدیر
در مسجد و حرم تو نبینی دگر مرا
زآن می که میبرد زو جودم سوی عدم
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
سینه شد زآتش دل جلوه گه طور مرا
تا چه آید بدل از این سر پرشور مرا
دیده طوفان کند از شعله کانون درون
گو بیا نوح و بخوان فار التنور مرا
پشه وادی عشقم به هما فخر کنان
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
بی تو با غیر ندانی که چه شد دوش مرا
بود بر جای پری دیو در آغوش مرا
حسرت آن بر دوشم بدل افروخت شرر
سوخت چون شمع زسر تا بقدم دوش مرا
درد سر میکشم از عقل کجائی ساقی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
دور بادا چشم بد بگشود روی خوب را
داد بر یغما صلا ترکان شهر آشوب را
ناصح بدگو اگر داند که واقع احول است
بد نگوید دوستداران جمال خوب را
از هم آغوشی من عارت نیاید رو ببین
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
مدد ای عشق که مغلوب هوائیم هوا
تو طبیب و همه محتاج دوائیم دوا
اسم اعظم توئی و دافع آفات و بلا
همتی زآن که گرفتار بلائیم بلا
ابر نیسان تو و ما کشته محتاج به آب
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
عشق به بندد چو ره هوش را
پنبه نهد عقل و خرد گوش را
یوسف گل شاهد گلزار شد
مژده ببر بلبل خاموش را
ای که نخوردی می صوفی فکن
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
سوی صحرای جنون میبرم این سودا را
تا زاندیشه مجنون ببرم لیلا را
تنگ شد سینه در این بادیه فریادکنان
چون جرس عیب مکن گر بکشم غوغا را
کثرتم کشت بده آن می وحدت ساقی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
در دل و دیده ام ای دلبر جانانه بیا
پی تشریف تو پاکست مرا خانه بیا
خلوتی کرده ام از غیر و می ومطرب هست
عذر یکسونه و بی پرده و رندانه بیا
گر رقیب است تو را مانع دیدار حبیب
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
گل هزار است صحن بستان را
بلبل آهسته تر کش افغان را
گل من برفزود بر گلزار
نیست انصاف بوستان بان را
دل بخوبان این دیار مده
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
سخت ببسته آسمان کار زشش جهت مرا
راه گریز بسته شد چون نقطه عاقبت مرا
هر طرفی که رو کنم کس نگشایدم دری
عشق چو گشت خضر ره کرده یکجهت مرا
غیر نوای عشق تو نیست بعضو عضو من
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
چشمت از غمزه زکف برد دل شیدا را
چون توان باز پس از ترک ستد یغما را
گرد حی لابه کند همچو سگان شب همه شب
خبر ازحالت مجنون که برد لیلا را
نه تواناست خداوند بهر چیز که هست
[...]