گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

جامه پوشید و بیاراست قد رعنا را

پرده افکند وعیان کرد رخ زیبا را

ترک یغمائی اگرغارت یکخانه کند

نازم آن را که به یغما ببرد یغما را

هر که دارد چو تو غلمان بهشتی امروز

هوس جنت و حورش نبود فردا را

چشم مخمور شراب است گرت از می دوش

ساقی لعل تو بگرفته بکف صهبا را

برسر کوی تو گاهی چو صبا میگذرم

زهره ی کو که نهم بر سر کویت پا را

آخر ای مجمع خوبی و لطافت روزی

زان خم زلف بجو حال دل شیدا را

ای حکیم از چه کنی منع از آن رخسارم

منع از دیدن خورشید مکن حربا را

پرده بردار که تا پرده مردم بدری

تا دگر عیب نگویند من رسوا را

گفتی آشفته زسر آتش سودا بگذار

گرچه سر میرود از سر ننهم سودا را

من که مستم زشراب غم عشق حیدر

پشت پائی زده ام دنیی و هم عقبی را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سیف فرغانی

مبداء عشق ز جاییست که نیز آنجا را

کسی ندیدست و نداند ازل آن مبدا را

سخن عشق بسی گفته شد و می گویند

کس ازین راه ندانست امد اقصا را

راست چون صورت عنقاست که نقاشانش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سیف فرغانی
کمال خجندی

طاقت درد تو زین بیش ندارم بارا

چاره ای کن به نظر درد دل شیدا را

هوس روی توأم کرد پریشان احوال

زلفت انداخت مگر در دل من سودا را

هر کسی را ز لبت لذت جان حاصل شد

[...]

جامی

شد سحر قاید اقبال من شیدا را

آتش انس من جانب طور نارا

ای خوش آن آتش رخشنده کز آیینه صبح

می برد شعله آن رنگ شب یلدا را

گر نیابم ز سر کوی تو در کعبه نشان

[...]

صائب تبریزی

نیست در دیده ما منزلتی دنیا را

ما نبینیم کسی را که نبیند ما را

زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند

مرده دانیم کسی را که نبیند ما را

مردمی را نشود هیچ حجابی مانع

[...]

قدسی مشهدی

مانع گریه نشد چشم مرا دیدن تو

تاب خورشید کجا خشک کند دریا را

پرده بر داغ کشم چون روم از شهر برون

بر دل لاله چرا تنگ کنم صحرا را

کی به سودای دلم سلسله مویی برخاست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه