جامه پوشید و بیاراست قد رعنا را
پرده افکند وعیان کرد رخ زیبا را
ترک یغمائی اگرغارت یکخانه کند
نازم آن را که به یغما ببرد یغما را
هر که دارد چو تو غلمان بهشتی امروز
هوس جنت و حورش نبود فردا را
چشم مخمور شراب است گرت از می دوش
ساقی لعل تو بگرفته بکف صهبا را
برسر کوی تو گاهی چو صبا میگذرم
زهره ی کو که نهم بر سر کویت پا را
آخر ای مجمع خوبی و لطافت روزی
زان خم زلف بجو حال دل شیدا را
ای حکیم از چه کنی منع از آن رخسارم
منع از دیدن خورشید مکن حربا را
پرده بردار که تا پرده مردم بدری
تا دگر عیب نگویند من رسوا را
گفتی آشفته زسر آتش سودا بگذار
گرچه سر میرود از سر ننهم سودا را
من که مستم زشراب غم عشق حیدر
پشت پائی زده ام دنیی و هم عقبی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و لطافت معشوق خود اشاره میکند و از جذابیتهای ظاهری و باطنی او میگوید. او معشوق را به عنوان تجسم خوبیها معرفی میکند و از سر و وضع آراستهاش سخن میگوید. شاعر در مورد عشق و مستی به زیبایی معشوقش تأمل میکند و میگوید که حضور او باعث میشود هر نوع آرزو و هوسی از ذهن او دور شود. او همچنین گلهمند است که چرا نباید از زیبایی او بهره ببرد و از حقایق عشق سخن میگوید، حتی اگر خطرات و سختیها را به همراه داشته باشد. شاعر در نهایت بیان میکند که از دنیا و گذشتهاش فاصله گرفته و همه چیز را فدای عشق میکند.
هوش مصنوعی: لباسی بر تن کرد و قد بلند و زیبا خود را زینت داد، پرده را کنار زد و چهره دلنوازش را نمایان کرد.
هوش مصنوعی: اگر کسی از قوم یغما به خانهای حمله کند و آن را غارت کند، من به او افتخار میکنم که بتواند غارت را از غارتگر برباید.
هوش مصنوعی: هر کس مانند تو که در بهشت جوانانی زیبا دارد، امروز خواهان بهشت و ناز و نعمت آن نیست، فردا برایش اهمیت ندارد.
هوش مصنوعی: اگر چشمانت از شراب مست است، باید بدانی که ساقی، جامی پر از شراب را با دستانش گرفته و لعل و زیبایی تو را در بر گرفته است.
هوش مصنوعی: گاهی از خیابان و کوچهای که تو هستی میگذرم و دلم میخواهد که پا بر زمین تو بگذارم.
هوش مصنوعی: ای زیباترین و لطیفترین، روزی از آن پیچ زلفت حال دل عاشق را بپرس.
هوش مصنوعی: ای حکیم، چرا اجازه نمیدهی به چهرهام نگاه کنم؟ از دیدن خورشید هم جلوگیری نکن.
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن تا دیگران عیبهای من را نگویند و من را رسوا نکنند.
هوش مصنوعی: گفتی که از عشق و شوق آشفته هستی، بگذار آن را کنار، هرچند که با این حال سرم از روی عشق میرود اما همچنان رهایش نمیکنم.
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق حیدر مست از غم هستم و به همین دلیل به دنیا و زندگی پشت پا زدهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مبداء عشق ز جاییست که نیز آنجا را
کسی ندیدست و نداند ازل آن مبدا را
سخن عشق بسی گفته شد و می گویند
کس ازین راه ندانست امد اقصا را
راست چون صورت عنقاست که نقاشانش
[...]
طاقت درد تو زین بیش ندارم بارا
چاره ای کن به نظر درد دل شیدا را
هوس روی توأم کرد پریشان احوال
زلفت انداخت مگر در دل من سودا را
هر کسی را ز لبت لذت جان حاصل شد
[...]
شد سحر قاید اقبال من شیدا را
آتش انس من جانب طور نارا
ای خوش آن آتش رخشنده کز آیینه صبح
می برد شعله آن رنگ شب یلدا را
گر نیابم ز سر کوی تو در کعبه نشان
[...]
نیست در دیده ما منزلتی دنیا را
ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند
مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
مردمی را نشود هیچ حجابی مانع
[...]
مانع گریه نشد چشم مرا دیدن تو
تاب خورشید کجا خشک کند دریا را
پرده بر داغ کشم چون روم از شهر برون
بر دل لاله چرا تنگ کنم صحرا را
کی به سودای دلم سلسله مویی برخاست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.