گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

از سر ببرد هوش و خرد آن پسر مرا

این چشم شوخ تا چه بیارد بسر مرا

زین سان که جلوه میکند آن مغبچه بدیر

در مسجد و حرم تو نبینی دگر مرا

زآن می که میبرد زو جودم سوی عدم

ساقی از آن شراب بیار و ببر مرا

من شبنم آفتاب جهان تاب چهره ات

با جلوه ات بجای نماند اثرمرا

تا چشم مردمت شده جولانگه ظهور

مژگان بمردمک بزند نیشتر مرا

چون پرتو تو شمع شبستان دل بود

گو از فلک نتابد هرگز قمر مرا

مرهم که مینهد بدلم جز لبان لعل

مجروح کرده است چه تیر نظر مرا

از برق منتی نبرم بهر سوختن

در آشیان بس است زآهی شرر مرا

افتاده پر شکسته دلم پیش ناوکش

شاید زتیر او بدمد بال و پر مرا

گفتم بروز وصل خبر گویمت زهجر

غافل که نیست پیش تو از خود خبر مرا

زلفش اگر چه مایه آشفتگی بود

آشفته کرده از همه کس بیشتر مرا

سقای آستان تو تا گشته مدعی

جز آستین نمانده بر چشم تر مرا

هر چند شاخ بیدم و اید زمن ثمر

مدح علی زفیض ازل شد ثمر مرا

من آن سگم که پیر شدم در وفای او

انصاف نیست خواجه براند زدر مرا

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا

گوئی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا

در حال خویشتن چو همی ژرف بنگرم

صفرا همی برآید از انده به سر مرا

گویم: چرا نشانهٔ تیر زمانه کرد

[...]

انوری

ای کرده در جهان غم عشقت سمر مرا

وی کرده دست عشق تو زیر و زبر مرا

از پای تا به سر همه عشقت شدم چنانک

در زیر پای عشق تو گم گشت سر مرا

گر بی‌تو خواب و خورد نباشد مرا رواست

[...]

امیرخسرو دهلوی

دیوانه کرد زلف تو در یک نظر مرا

فریاد ازان دو سلسله مشک تر مرا

سنگین دل تو سخت تر از سنگ مرمر است

کوه غم است بر دل ازان سنگ، مر مرا

دی غمزه تو کرد اشارت به سوی لب

[...]

حسین خوارزمی

ای سوخته ز آتش عشقت جگر مرا

وی برده درد عشق تو از خود بدر مرا

عشق تو چون قضای ازل خواهدم بکشت

معلوم شد ز عالم غیب این قدر مرا

عمرم گذشت و از تو خبر هم نیافتم

[...]

صوفی محمد هروی

آن چشم نرگس به سر آن پسر مرا

چون لاله ساخت غرقه به خون جگر مرا

نیک و بدی چو هست به تقدیر چون کنم

زاهد رسید هم زقضا این قدر مرا

دردی است در دلم که مداوا لبان اوست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه