گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

در دل و دیده ام ای دلبر جانانه بیا

پی تشریف تو پاکست مرا خانه بیا

خلوتی کرده ام از غیر و می ومطرب هست

عذر یکسونه و بی پرده و رندانه بیا

گر رقیب است تو را مانع دیدار حبیب

رو خرابش بکن از یکدوسه پیمانه بیا

تا بکی صومعه و مسجد و سالوس وریا

می صاف کش و مستانه بمیخانه بیا

پرچم از عنبر تر بر سرمه زن از موی

کله از سرنه و با تاج ملوکانه بیا

همه شب گرد تو پروانه پرافشان در بزم

شبی ای شمع پی پرستش پروانه بیا

میدهد وسوسه عقل و خرد رنج و صداع

رفع کن درد سر از باده و مستانه بیا

چند خاموش نشینی تو چو صوفی غمناک

بذله گو عیش کن ایشوخ و ظریفانه بیا

گرچه آشفته ات ایدست خدا روسیه است

تو ببالین وی از لطف کریمانه بیا

تو شه مملکت حسنی و در کشور دل

با سپاه و حشم و کوکب شاهانه بیا