چشمت از غمزه زکف برد دل شیدا را
چون توان باز پس از ترک ستد یغما را
گرد حی لابه کند همچو سگان شب همه شب
خبر ازحالت مجنون که برد لیلا را
نه تواناست خداوند بهر چیز که هست
از خدا خواسته ام جمع من و سلما را
آه عاشق گذرد از سر گردون جبریل
گو تو مگشای دگر بال فلک پیما را
زلف تو گه بکف غیر و گهی همدم باد
از چه بر همزده ی سلسله دلها را
صوفی ار دست فشاند ازسرمستی بجهان
من بیک عشوه ساقی بدهم عقبا را
نقص پیمان صنما در همه گیتی گنهست
حیف و صد حیف که تو عهد نپائی ما را
برم از فتنه چشم تو بسلطان یرغو
تا ستاند مگر از ترک تو او یاسا را
می کند فتنه بسی چشمت و غوغا حسنت
شه نشاند مگر آن فتنه و این غوغا را
پارس از معدلت میر مؤید امن است
تو چه گستاخ زمردم ببری یغما را
تیر باران اجل از سر تو آشفته
حاش لله که برد یکسر مو سودا را
نیست سودا بسرم جز غم عشق حیدر
مهر خور از ستم از دل نرود حربا را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مبداء عشق ز جاییست که نیز آنجا را
کسی ندیدست و نداند ازل آن مبدا را
سخن عشق بسی گفته شد و می گویند
کس ازین راه ندانست امد اقصا را
راست چون صورت عنقاست که نقاشانش
[...]
طاقت درد تو زین بیش ندارم بارا
چاره ای کن به نظر درد دل شیدا را
هوس روی توأم کرد پریشان احوال
زلفت انداخت مگر در دل من سودا را
هر کسی را ز لبت لذت جان حاصل شد
[...]
شد سحر قاید اقبال من شیدا را
آتش انس من جانب طور نارا
ای خوش آن آتش رخشنده کز آیینه صبح
می برد شعله آن رنگ شب یلدا را
گر نیابم ز سر کوی تو در کعبه نشان
[...]
نیست در دیده ما منزلتی دنیا را
ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند
مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
مردمی را نشود هیچ حجابی مانع
[...]
مانع گریه نشد چشم مرا دیدن تو
تاب خورشید کجا خشک کند دریا را
پرده بر داغ کشم چون روم از شهر برون
بر دل لاله چرا تنگ کنم صحرا را
کی به سودای دلم سلسله مویی برخاست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.