گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

بی تو با غیر ندانی که چه شد دوش مرا

بود بر جای پری دیو در آغوش مرا

حسرت آن بر دوشم بدل افروخت شرر

سوخت چون شمع زسر تا بقدم دوش مرا

درد سر میکشم از عقل کجائی ساقی

قدحی هوش زدا تا ببری هوش مرا

قصه از اژدر موسی مکن و دست کلیم

بس بود قصه آن زلف و بناگوش مرا

گو میفکن بسرم سایه دگر سرو سهی

گر خرامد بسرا سرو قباپوش مرا

تا لبت تر شده از باده اغیار چو جام

همچو خم خون دل از رشک زند جوش مرا

پرده دیده کنم فرش رهت گر آئی

زیب ده از قدمت خانه مفروش مرا

بنگاهی شود آشفته تو را بنده بجان

بخرایخواجه بیک نظره و مفروش مرا

خم شده پشت من از بار گنه دستم گیر

رحمتی بار گران برفکن از دوش مرا

طوطی نطق مرا قوتی ای شیر خدا

تا نخوانند دگر بلبل خاموش مرا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا

سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا

نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر

تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا

شربتی تلختر از زهر فراقت باید

[...]

جهان ملک خاتون

گرچه کردی تو به یک بار فراموش مرا

نرود یاد تو از خاطر مدهوش مرا

از خدا دولت وصلت به دعا می خواهم

تا کشی رغم بداندیش در آغوش مرا

زهر و تریاک و گل و خار به هم بنهادند

[...]

صائب تبریزی

چون می کهنه چه شد گر نبود جوش مرا؟

شور صد بزم بود در لب خاموش مرا

می کشم تهمت سجاده تزویر از خلق

گر چه فرسوده شد از بار سبو دوش مرا

جوش بی تابی من چون دل دریا ذاتی است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

نیست غیر از وصل آبی آتش جوش مرا

مرهمی جز دوست نبود زخم آغوش مرا

بر سرم سودای جانان، بسکه پا افشرده است

باده پرزور نتواند برد هوش مرا

شد ز خامی در سر کار هوس عهد شباب

[...]

سیدای نسفی

خط رخسار تو شبها برد از هوش مرا

پر ز مهتاب شود هاله آغوش مرا

به تماشای تو هرگاه که بی خود گردم

نبض جنباند و فریاد کند گوش مرا

پرده چشم حجاب دل روشن نشود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه