گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

به صید خلق بتان تا گشاده بازو را

شکار شیر بیاموختند آهو را

کند زتیر نظر صید رستم دستان

کمان سخت ببینید و زور بازو را

محیط ماه وخوری ای خطوط ریحانی

به بین چه خاصیت است این طلسم جادو را

اسیر چنگل شاهین حکم تو شد چرخ

چنانکه چرخ بگیرد دراج و تیهو را

کمان حسن تو را ماه آسمان نکشد

کشیده ی چه بخورشید تیغ ابرو را

عبث بلجه عمان چه میرود غواص

مگر بدرج عقیقش ندیده لؤلؤ را

تو راکه قلعه دلها گشوده شد زنظر

برخ متاب خدا را کمند گیسو را

زموی فرق و میان تو فرق میباید

گشوده ی زقفا از چه سنبل مو را

فریب سینه سیمین مهوشان مخورید

که دل زسنگ بود یار آینه رو را

محک زمهر علی جسته ایم آشفته

ازین تمیز داد زشت و نیکو را