آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
چشم تو بربست از فسون بر خلق راه خواب را
زلفت پریشان میکند جمعیت احباب را
گفتم دل سوداییم دارد دوا بگشود لب
گفتا نبینی در شکر پروردهام عناب را
مینغنود شب تا سحر چشمم ز هجرت ای پسر
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
باز دامان که زداین آتش سودای مرا
که بود شور دگر این دل شیدای مرا
زلف بر آتش رخسار تو دامان میزد
مشتعل کرد از آن آتش سودای مرا
یار خورشید و تو خفاش و منش حربایم
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
کمانداری که نتواند کشیدن کس کمانش را
مرا سینه هدف گردیده تیر امتحانش را
بود در کاروان مصر گر پیراهن یوسف
سزد جا دیده یعقوب گرد کاروانش را
ننوشم آب از کوثر نجویم چشمه حیوان
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
زلف جادو بگسلاند حلقهٔ زنجیر را
عاقلان دیوانهام کو چارهٔ تدبیر را
تا که پیران عشق میورزند با این نوجوان
من نمیگویم دگر عیب جوان و پیر را
از کمان چرخ تیری کآید از شصت قضا
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
ای از شکنج زلف تو بر پای دل زنجیرها
بگسسته تار طرهات عقد همه تدبیرها
در پیشهٔ عشق ار رسی بینی عجایبها بسی
کآنجا به صید شیرها آموخته نخجیرها
زاهد بنه سبحه ز کف زنّار بربند از شعف
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
ای رفته و نشناخته قدر دل ما را
باز آی که مردیم زهجر تو خدا را
هر روزه جفا کردی و گفتی که وفا بود
طفلی زوفا فرق نکردی تو جفا را
گردد بجفای تو گرفتار ادیبت
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
پند بیهوده مگو ناصح بیهوش مرا
آتشی هست که میآرد در جوش مرا
ضیمران رویدم از گلشن خاطر همه شب
در ضمیراست چه آنزلف بناگوش مرا
همه شب دست در آغوش رقیبان تا صبح
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
چند غواص بری گوهر عمانی را
طلب از شط قدح جوهر رمانی را
نقش روی تو به چین برده مبرهن کردم
تا که بر صفحه شکستم قلم مانی را
به نگه راز درون مردم چشمت دانست
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
برفکن از بدن دلا زرق سیه پلاس را
آینه شو که تا بری لذت انعکاس را
زاهد و میگسار را نیک شناخت پیر ما
شیخ زمانه گو بنه کسوت التباس را
قامت تو کجا سزد خلعت اتحاد را
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
سوی صحرای جنون میبرم این سودا را
تا زاندیشه مجنون ببرم لیلا را
تنگ شد سینه در این بادیه فریادکنان
چون جرس عیب مکن گر بکشم غوغا را
کثرتم کشت بده آن می وحدت ساقی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
چیست آن رخساره در مشکین نقاب
دل دل شب مینماید آفتاب
زلف چون چوگان رستم در مصاف
تیر مژگان ناوک افراسیاب
در زنخدان چاه دارد یوسفم
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵
که باز در به رخ اهرمن گشاد امشب
که غیر پا به سر کوی تو نهاد امشب
زدی به نشتر مژگان رگ رقیب نهان
که جوی خون ز رگ دیدهام گشاد امشب
اشارهای نهانی به چشم گو نکند
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
دردمندان غم عشق تو را نیست طبیب
مرگ بایست و یا داروی دیدار حبیب
زخمی یارم و مرهم نستانم از غیر
شکوه از درد حبیبان نکنم پیش طبیب
شکوه چندان نکنم من زجفای احباب
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹
میان ما و تو الفت حکایتی است عجیب
که تو به عهد شبابی و من به نوبت شبیب
اگر تو مرکب تازی به خاک من تازی
چو گرد روح روان خیزدت ز سم رکیب
صلیب بستن اگر کار بتپرستان است
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶
جز عشق من بیسر و پا را هنری نیست
نخلی است وجودم که جز اینش ثمری نیست
یکنظره بر آن منظرم از پای درافکند
بگریز که پیکان نظر را سپری نیست
سیخ مژه داری بکباب دل عشاق
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸
ای طلعت محبوب ازل را زتو مرآت
من باز بگیرم نظر از روی تو هیهات
مشهود چو شد روی تو در چشم یقینم
از لوح دل و دیده بشوئیم خیالات
تا نور تو در طور دلم کرد تجلی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱
با نکویان عاشقان را آشنایی مشکلست
پشّه را پرواز با فر همایی مشکلست
مرغ شب را دیدن مهر منیر آمد محال
از گدای رهنشینی پادشایی مشکلست
جسم و جان را لاجرم روزی جدایی اوفتد
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶
پری گذشت ازین کوچه یا ملک میرفت
که نورها به سماوات از سمک میرفت
به عرش نعره مستان ز کاخ میکده رفت
مگو که زمزمه ذکری از ملک میرفت
به گریه بود صراحی به چشم خونپالا
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
مرا سزد که نگنجم چو غنچه اندر پوست
که برشکفت به باغ دلم گل رخ دوست
به ناف آهوی چین اندر است نافه مشک
تو را لطیمه عنبر ملازم آهوست
کناره میکند از چشم تر سهیسروم
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰
بی تو یکشب گر سرم بر بستر است
نوک مژگان بر دو چشمم نشتر است
بی مه روی توام تار است شب
گر روان بر چهره ام بس اختر است
عکس ما در آینه شد جلوه گر
[...]