گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

جز عشق من بی‌سر و پا را هنری نیست

نخلی است وجودم که جز این‌اش ثمری نیست

یک نَظْره بر آن منظرم از پای درافکند

بگریز که پیکان نظر را سپری نیست

سیخ مژه داری به کباب دل عشاق

در رهگذری نیست که دود جگری نیست

یک گام زخود دورتَرَک، منزل یار است

در مرحله عشق به جز این سفری نیست

بر دارِ محبت نزند لاف انا الحق

آن را که به سر باختن خویش سری نیست

افغان عنادل سبب دوری گل شد

فریاد از آن ناله که او را اثری نیست

در میکده دیدم به گرو خرقه زاهد

حاشا که به مسجد ز خرابات دری نیست

گر غیرت سینا شودم دل عجبی نیست

زیرا که چو عشق تو در آن‌جا شرری نیست

در عشق به آشفته ملامت نکند سود

پروانه بر شمع، ز خویشش خبری نیست

 
 
 
زبان با ترانه
قطران تبریزی

ای میر جهانگیر چو تو دادگری نیست

چون تو بگه کوشش و بخشش دگری نیست

ناداده ترا گردش گردون شرفی نیست

نسپرده ترا طایر میمون هنری نیست

بر روی زمین رزمگهی نیست که تا حشر

[...]

سنایی

عشق رخ تو بابت هر مختصری نیست

وصل لب تو در خور هر بی خبری نیست

هر چند نگه می‌کنم از روی حقیقت

یک لحظه ترا سوی دل ما نظری نیست

تا پای تو از دایرهٔ عهد برون شد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
عطار

در ده خبر است این ، که ز مَه دِه خبری نیست

وین واقعه را همچو فلک پای و سری نیست

عقلم که جهان زیر و زبر کرد به فکرت

بی خویش از آن شد که ز خویشش خبری نیست

جان سوخته زان شد که از آنها که برفتند

[...]

همام تبریزی

از سوز دل مات همانا خبری نیست

کاین ناله شب‌های مرا خود سحری نیست

هستند تو را عاشق بسیار ولیکن

دل‌سوخته در عشق تو چون من دگری نیست

از بهر دوای دل پر درد ضعیفم

[...]

ابن یمین

ای خرده شناسان که بانواع فضایل

ارباب شرف را چو شما راهبری نیست

حیف است که با این هنر و فضل شما را

از حال دل مردم دانا خبری نیست

سرمایه سودش چه کنی محنت و رنج است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه