گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

میان ما و تو الفت حکایتی است عجیب

که تو به عهد شبابی و من به نوبت شبیب

اگر تو مرکب تازی به خاک من تازی

چو گرد روح روان خیزدت ز سم رکیب

صلیب بستن اگر کار بت‌پرستان است

بت من از چه فکنده ز زلف عود صلیب

همین نه هندوی خال تو ذوق از آن لب یافت

بهشتیان همه دارند از این شراب نصیب

مگر که بر دل مجروح عاشقان زد دست

که خون چو سیل روانست زآستین طبیب

من از عتاب تو شکوه کنم غلطا حاشا

بیار هرچه تو داری برای دوست عتیب

نه عاشقست که خود مدعی و کذابست

محب اگر که شکایت کند ز جور حبیب

به چنگ غیر بود زلف یارم آشفته

فغان که رشته عمرم بود به دست رقیب

اگرچه نامه سیاهم ولی خوشم با این

که داوری نبود جز علی به روز حسیب

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عسجدی

بر من آمد و آورد و بر فروخته شمع

چو طبع مرد نشاطی چو جان مرد لبیب

نبود زهره به لطف هوا به شکل شهاب

به شبه نیزه به لون قلم به قد قضیب

قطران تبریزی

کنون که شد حضری بلبل و غراب غریب

بعید شد گل نار و گل بنفشه قریب

هزار دیبا در باغ گسترید صبا

نگارهاش بدیع و طرازهاش غریب

شده چو مذبح عیسی ز بلبل و گل باغ

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
انوری

درین دو روزه توقف که بو که خود نبود

درین مقام فسوس و درین سرای فریب

چرا قبول کنم از کس آنکه عاقبتش

ز خلق سرزنشم باشد از خدای عتیب

مرا خدای تعالی ز آسیای فراز

[...]

ادیب صابر

رخ تو شحنه خوبی شده ست و زلف نقیب

گل جمال تو را خار غمزه تو رقیب

دلم بماند به زندان عاشقی محبوس

ز قصد شحنه غمز رقیب و جور نقیب

غریبم از تو و این را سبب نعیب غراب

[...]

ظهیر فاریابی

خدایگانا شاگرد رای توست قضا

ادب نباشد اگر بگذرد ز حکم ادیب

ز چوب منبر خشک از نشاط گل بدمد

نسیم نام تو چون بگذرد به لفظ خطیب

نه قطره ماند به دریا نه ذره ماند به دشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه