گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

چشم تو بربست از فسون بر خلق راه خواب را

زلفت پریشان می‌کند جمعیت احباب را

گفتم دل سوداییم دارد دوا بگشود لب

گفتا نبینی در شکر پرورده‌ام عناب را

می‌نغنود شب تا سحر چشمم ز هجرت ای پسر

کی خواب آید در نظر افتاده در غرقاب را

زلفت به هر جا می کشد ، دل در هوایش می‌رود،

ناچار ماهی می‌رود تا می‌کشد قلاب را

آبی که اسکندر نخورد ، چندان کِش از پی دست برد،

من جسته‌ام در آن دهان آن گوهر نایاب را

شب بر سر کوی تو من گویم ز هر بابی سخن

شاید که با صد مکر و فن خواب آورم بواب را

در حقه نافش اگر گم شد دلم عیبم مکن

هم نوح کشتی بشکند بیند گر این گرداب را

من اندر آن چاهِ ذقن ، افتاده‌ام ای سیم‌تن،

کز دام تو نبود گریز ای شوخ شیخ و شاب را

آشفته از آن تار مو در بزم تا کی گفتگو

آخر پریشان می‌کنی جمعیت اصحاب را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را

اول مرا سیراب کن وآنگه بده اصحاب را

من نیز چشم از خواب خوش بر می‌نکردم پیش از این

روز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را

هر پارسا را کآن صنم در پیش مسجد بگذرد

[...]

حیدر شیرازی

ای ساقی سیمین‌دهن! در ده شراب ناب را

خاکم به باد غم مده، بر آتشم زن آب را

تا چشم خواب‌آلود تو در خواب مستی دیده‌ام

در دیدهٔ بی‌خواب خود دیگر ندیدم خواب را

از آتش تب سوختم، عناب دارد لعل تو

[...]

نظیری نیشابوری

طعم هلال می‌دهد زهر فراقت آب را

تا تلخ کردی عیش من شیرین ندیدم خواب را

درهای رحمت بر رخم تا شام مردن واکنند

گر چشم از رویت کند یک صبح فتح‌الباب را

از دولت گم‌گشته‌ام شاید نشانی وادهند

[...]

رضاقلی خان هدایت

شوخی که من دارم همی گر بگذرد در صومعه

از دین ودل سازد بری هم شیخ را هم شاب را

قلّاب‌آن زلفِ کجش، دل را سوی خود می‌کشد

ماهی نه عمداً می‌رود نظاره کن قلاب را

غالب به دیده غرقه‌ام تا حلق و از لب تشنگی

[...]

حاجب شیرازی

کم شانه می زن ای صنم آن طره پرتاب را

از آشیان بیرون مکن مرغ دل بی تاب را

خاک وجود عاشقان برباد خودکامی مده

ای ترک آتش خوبگیر از تشنه کامان آب را

زنجیر شیران کرده ای هر تاری از گیسوی خود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه