گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

که باز در برخ اهرمن گشاد امشب

که غیر پا بسر کوی تو نهاد امشب

زدی به نشتر مژگان رگ رقیب نهان

که جوی خون زرگ دیده ام گشاد امشب

اشارهای نهانی بچشم گو نکند

که از نهان و عیان پرده برفتاد امشب

نگارم آینه وای رقیب تو کوری

عبث مقابلت آئینه ایستاد امشب

نه مستی می امشب چه هر شبست ایشوخ

بدستت این می ممزوج تا که داد امشب

مخور فریب رقیبان که دیو و راهزنند

کنم نصیحت جانا تو را زیاد امشب

مکن که خرمن حسنت بآه میسوزد

بکن بگفته آشفته اعتقاد امشب

بخوان تو نادعلی بهر دفع اهرمنان

بکن تو حرز زتعویذ اوستاد امشب

تو شاه کشور حسنی درآی از در عدل

مباد بر در حیدر بریم داد امشب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode