گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

کمانداری که نتواند کشیدن کس کمانش را

مرا سینه هدف گردیده تیر امتحانش را

بود در کاروان مصر گر پیراهن یوسف

سزد جا دیده یعقوب گرد کاروانش را

ننوشم آب از کوثر نجویم چشمه حیوان

به کام دل ببوسم گر شبی شیرین‌دهانش را

اگر نه کوی سیمین سرین آویزه‌اش بودی

ز موی فرق کی فرقی بدی موی میانش را

کهن نخلم شود برنابرم از خاربن خرما

اگر پیرانه‌سر خدمت کنم نخل جوانش را

بپیش قاضی و مفتی به خون خود دهم فتوی

که نتواند بگیرد در قیامت کس عنانش را

به جای ناله و زاری کند از سرو بیزاری

اگر قمری ببیند در چمن سرو چمانش را

بد عهد و پیمان را نشاید وصل جانان را

کند هرکس دریغ اندر طریق عشق جانش را

دل آشفته بیرون کن ز چین و زلف و خوش بنشین

بگو این نکته در گوش آن حریف نکته‌دانش را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نظیری نیشابوری

غبار از دل به مژگان روبم و بینم نشانش را

به آب دیده شویم خاک و جویم آستانش را

ز مستی‌های شوق آن بلبل شوریده‌احوالم

که نشناسد اگر صدبار بیند آشیانش را

اثر می‌کرد گاهی ناله‌ام، از بس که نالیدم

[...]

عرفی

گرفتم آن که شب در خواب کردم پاسبانش را

ادب کی می گذارد تا ببوسم آستانش را

صبا از کوی لیلی گر وزد بر تربت مجنون

کند آتشفشان چون شمع، مغزِ استخوانش را

برآمد جان ز تن ، وان زلف می جوید چنان مرغی

[...]

کلیم

از آن تیغی که آبش شست جرم کشتگانش را

ربودم دلنشین زخمی که می‌بوسم دهانش را

جنونم می‌برد تنها به سیر آن بیابانی

که نبود ایمنی از رهروان ریگ روانش را

چمن کی گلبنی آرد به آب و رنگ رخسارت

[...]

صائب تبریزی

چه خوش باشد در آغوش آورم سرو روانش را

کنم شیرازه اوراق دل، موی میانش را

کیم من تا وصال گل به گرد خاطرم گردد؟

مرا این بس که گرد سر بگردم باغبانش را

کنار حسرتی از طوق قمری تنگتر دارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه