آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
هر که را حرفتی و عشق بود پیشه ما
شیر را خانه به نی برق بود بیشه ما
از پس مرگ زند شاخه ام از میکده سر
کاندرین باغ بجا ماده بسی ریشه ما
غیر عکس تو نیفتاد در آیینه دل
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
عشق بعقل بارها کرده کارزارها
کرده از او فرارها داده باو قرارها
عقل چو بختی اشتران عشق بر اوست ساربان
برده از او قطارها کره از او مهارها
در غم آن عقیق لب از دل و دیده روز و شب
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
تا خم و خمخانه بدست علیست
هر که درین نشاء مست علیست
سبحه و زنار همه آلتند
رشته این کار بدست علیست
مست چه میخانه چه و می کدام
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱
ز لولیان چو بتم شاهدی به شنگی نیست
به رنگ لعبت من لعبت فرنگی نیست
خیال قافیه جز آن دهان نیندیشم
که هیچ قافیه چو آن هان بتنگی نیست
اگر چه رستم دستان بود که کشته تست
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳
از این آتش که عشقت در من افروخت
سمندر سوختن را از من آموخت
زند هندو از آن خود را بر آتش
که از عکس تو آن آتش برافروخت
بلی این آتش از سودای عشقست
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳
اندر حریم حسن بتان غیر ناز نیست
در کیش عشق هم صنما جز نیاز نیست
پروردگان نعمت عشق اند این گروه
عشاق را بکعبه ظاهر نماز نیست
گفتی میا که سوزمت از پرتوی چو شمع
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹
مؤذن میخانه زد بانگ صبوح
بر کف ساقی است مفتاح فتوح
خرقه تن چند باشد بارجان
خرقه را بگذار و بستان راح روح
آنچه من دیدم زچشم خویش دوش
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰
وقت آنست که بیرون فکنی رخت از کاخ
تنگ شد خانه ببر رخت سوی باغ فراخ
سزد ار یار گل اندام بگلزار چمد
سرو بالای سهی قد بنشین گو در کاخ
تا بکی صورت گل نقش کنی بر دیوار
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷
هر که او را چشمه حیوان زکنج لب بجوشد
لاجرم خضر خط او دیبه خضرا بپوشد
گر بشیرت بوی پیراهن سوی یعقوب آرد
یوسف و مصر و رلیخا را بآن بو میفروشد
شمع گو چندان مپوشان چهره در فانوس از کین
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۴
دلبر از کین بنگر با من دلداده چه کرد
غم آن سرو سهی با دل آزاده چه کرد
گر مرا خرقه برهن می نابست چه باک
زاهد شهر ندانی که بسجاده چه کرد
زده از مشگ ختن خال معنبر بر گل
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۹
گلبنان انجمن خاص بیاراستهاند
بلبلان خوش به نواسنجی برخاستهاند
شاهدان چمن از لطف تقاضای بهار
غازه کردند رخ خویش و خود آراستهاند
لیک گلچهرهبتان در همه فصل و همه وقت
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۵
آنان که بشمع تو پروانه صفت سوزند
شاید که به هر محفل آتشکده افروزند
رخسار تو خورشید است زاغیار چه میپوشی
کاینان همه خفاشند ناچار نظر دوزند
عشاق تو میسوزند در آتش و میسازند
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۳
سیل اشکم به شب هجر چو پیوست به هم
کشتی و نوح به یک موجش بشکست به هم
خواستم نقش مه و سنبله از کلک قضا
نقش رخساره و گیسوی تو پیوست به هم
جز خط و زلف که پیوست به هم کس نشنید
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۷
دوش بی شمع جمالت بزم عیش افروختم
عود وش از یاد زلفینت بر آتش سوختم
چون صدف دیده بدامان ریخت در شام فراق
آن گهرهائی که از خون جگر اندوختم
جز فغان و سوختن اندر طریق عاشقی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۸
بده می کز فروغش خرقه و دفتر بسوزانم
بمستی از سر این سبحه و زنار برخیزم
بکش آن سرمه در چشمم که غیر از دوست نشناسم
بسازم ساز صلح کل و از پیکار برخیزم
زلطف ای شاخ طوبی بر سر من سایه ای افکن
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۴
زعقلم جان بتنگ آمد دل دیوانگی دارم
بجانم زآشنائیها سر بیگانگی دارم
نه دیر و نه حرم تسبیح و زنارم زکف رفته
بشمع که نمیدانم سر پروانگی دارم
برآنم تا نهم زنجیر زلف آن پری از کف
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۱
بده می کز فروغش خرقه و دفتر بسوزانم
بمستی از سر این سبحه و زنار برخیزم
بکش آن سرمه در چشمم که غیر از دوست نشناسم
بسازم ساز صلح کل و از پیکار برخیزم
زلطف ای شاخ طوبی بر سر من سایه ای افکن
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۶
چنان بطره لیلای خویش مفتونم
که در فنون جنون اوستاد مجنونم
زپرده های دورن ای مژه چه میجوئی
که غنچه وش نبود غیر قطره خونم
بیار زآن می گلرنگ ساقی مجلس
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۴
نسزد به باد دادن خم زلف عنبرافشان
به خطا چه میپسندی که عبیر گردد ارزان
بسپهر بزم مستان بنگر بجام و ساقی
که گرفته با هلالی مهی آفتاب رخشان
سحرش خمار دارد دل و جان فکار دارد
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۳
گر بظاهر برکنی تو کسوت فقرم زتن
چون کنی کز مهر حیدر بافت تار و پود من
گر طمع در منصب و مالم کنی با جان و سر
در حقیقت کرده اند اندک سبکتر بار من
نه زر ونه زور نه تدبیر و نه خیل و حشم
[...]