آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲
پرده برافتاد از جمال محمد
شد زعلی ظاهر اعتدال محمد
درخور اکملت دینکم چه عمل کرد
شد بدو عالم عیان کمال محمد
اینکه طلب کار وصل شاهد غیبی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶
بگشت باغ و گلستان مخوان مرا یارا
که کرده کوی تو فارغ زبوستان ما را
زناشکیبی بلبل مرنج ای گل از آنک
پسند کس نکند عاشق شکیبا را
اگر بمنظر زیبا نظر حرام بود
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
بیا ساقی شراب خوشگواری کردهام پیدا
شراب خوشگوار بیخماری کردهام پیدا
ز رنج باده دوشین حریف ار دردسر دارد
به میخانه حریف میگساری کردهام پیدا
شکست ار تار مطرب یا که مزمارش نمیخواند
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
کرد وقف غیر لعل شکرین خویش را
بر مگس آخر صلا زد انگبین خویش را
خط گرفته گرد لب گو یا سلیمان رخت
تا زدست اهرمن گیرد نگین خویش را
ساحران جمعند گو آن چشم جادو یک نظر
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷
کردار بدان نیاید از خوب
خوبست هر آنچه کرد محبوب
بر طالب کعبه خستگی نیست
چون پرده کشد جمال مطلوب
بر طالب کعبه خستگی نیست
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸
بیا و پرده برانداز از جمال ای دوست
به عاشقان بنما حسن لایزال ای دوست
بتا ز عاشق صادق مپوش روی جمیل
چرا که آینه شد مظهر جمال ای دوست
مرا که در سم گلگون تو نشد سر خاک
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵
جا کرده میان جان من دوست
چون مغز که کرده جای در پوست
گفتم به قد تو سرو ماند
کی دلبر و دلفریب و دلجوست
بالای تو سرو ناز خواندم
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷
به غیر ساحت لیلی اگرچه صحراییست
گمان مدار که مجنون پی تماشاییست
ز دشت عقل گذر کن که جای پرخطر است
به کوی عشق بکش رخت را که خوش جاییست
میانتهی شمرندت که نیست پای شکیب
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸
تو را سری در آن موی میان هست
در آن سرت بهر مو یک نشان هست
شبم تار است بی خورشید رویت
اگر صد ماهرو اندر جهان هست
علاج عشق را گفتم کند عقل
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲
مگر لیلی میان کاروان است
که مجنون در قفای ساربان است
نه تنها من در این وادی اسیرم
که بس کشته در این ریگ روان است
سلیمانی تو و باد است ناقه
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴
چشمه خور برای دیدن نیست
آتش از بهر آرمیدن نیست
سر برند از درخت و سرسبز است
نخل را تاب سر بدیدن نیست
گر بگوید حدیث عشق زبان
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷
این شکل بشر زمشکلاتست
ممکن چو تو کی زممکنانست
این جمله صفات کبریائی
تفسیر بیان حسن ذاتست
حاشا که بجز خط تو باشد
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶
دریغ نعمت وصل بتان که در گذر است
خوشست لؤلؤ رنگین و بحر پرخطر است
بهار و باغ و گل و عندلیب سرخوش مست
زتندباد خزانی هنوز بی خبر است
مجو زنخل محبت ثمر بجز حرمان
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲
ساقی قدحی در ده از باده انگورت
مگذار بدرد سر میخوراه و مخمورت
ای بلبل خوش الحان برخیز و نوا سرکن
کز پرده برون آمد آن نوگل مستورت
عذری بطلب از شیخ وزتوبه بکن توبه
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸
ای ماه و خور از آینه داران جمالت
طوبی خجل از جلوه نو خیز نهالت
حقا که فراموش کند چشمه حیوان
گر خضر چشد جرعه ای از جام زلالت
نه حوری و غلمان تو کدامی که ندیدم
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴
چون کنم با سر که سامانیم نیست
گو بکش دردم که درمانیم نیست
تنگ شد این عرصه هستی بما
وسعتی کو جای جولانیم نیست
واجب آمد احتمال صبر و عشق
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶
مرا جز عشق و سودای تو دین نیست
که در آیین ما دین غیر از این نیست
کمانداری در این لشکر ندیدم
که جان خستهای را در کمین نیست
کجا یارا که پیش حکم و رایش
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸
تو را که یوسف اندر چه زنخدانست
چه غم که صد چو منت مبتلای زندانست
بدشت عشق زبس تشنه کام گردیدم
سراب دیم و گفتم که آب حیوانست
تو رفتی و نبود بینشم بچشم بصبر
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵
ساقیا می که سلخ شبان است
شب تودیع می پرستان است
زاهدان میکنند استهلال
ساغر می چوبدر تابان است
مطرب امشب بزن تو پرده عیش
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳
سودای پریشانم یک عمر پریشان داشت
غافل که ززلف تو سودا زده سامان داشت
با مار سر زلفت عمریست که میسازم
گر صبر بسی ایوب در محنت کرمان داشت
ترجیح کجا دارد بر لعل تو آب خضر
[...]