آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳
بسته بر آفتاب چو مشکین نقاب را
پردهنشین نموده ز شرم آفتاب را
پروانه جمال تو شد شمع آفتاب
شاید کزین شعاع بسوزی حجاب را
ملک دلم خراب از آن کردست عشق
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴
وقت صبوحست ای پسر برخیز و دردِهْ جام را
تا فرصتی داری به دست از کف مده هنگام را
خیز ای غلام و رقص کن چون صوفیان اندر سماع
مطرب بزن چنگی به دف ساقی بیاور جام را
در دفتر زهد و ریا از آب می آتش فکن
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷
ما که بردیم بسر مرحله مهر و وفا را
از چه ای عشق رعایت نکنی خدمت ما را
هر که سودای تو دارد سر خود گو نبخارد
سپر از دیده کنند اهل وفا تیر جفا را
ای گروهی که ندارید بدل درد محبت
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
ای لب لعل تو روحبخش مسیحا
پرتو رویت فروغ سینه سینا
عاشق و دیوانهٔ تو وامق و مجنون
مظهر رخسارهٔ تو لیلی و عذرا
جادوی بابل سحر چشم تو پنهان
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
از شوق گل رویت رفتم به گلستانها
همرنگ رخت یک گل نشکفته به بستانها
از خار جفا بلبل مجروح ببوی گل
گلچین به طرب از گل انباشته دامانها
با نوگل بستانی بلبل به نواخوانی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
بگویم ار ز غم عشق داستانی را
چو خویش واله و شیدا کنم جهانی را
به بوی آنکه شوم طعمه سگان درش
نهفتهام به بدن مشت استخوانی را
نمانده است تمیزی میانه من و غیر
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
هر که ببازار عشق آرد جنس وفا
من شومش مشتری جان دهمش دربها
گر تو درآئی بدیر کعبه مقبل شود
ور تو روی از حرم کعبه فتد از صفا
آخرت ای کعبه نیست خون ذبیحی قول
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
عین درمان شمرد عاشق بیماری را
که طلبکار تو عزت شمرد خواری را
که شَهِ عشق حیات از لب جانان دارد
دردمندت بخرد بستر بیماری را
هرکه در مصر دلش پرتو یوسف باشد
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
ساقی بده آن جوهر یاقوت نسب را
مطرب بنواراست کن آن ساز طرب را
افسر دگر از سردی خون برگ و پی
گرمی بده از آتش سیاله عصب را
از آن آب که از کوثر و تسنیم بر درنگ
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
ای بلبل شوریده بکن تازه نفس را
شکرانه که بشکسته ی امروز قفس را
زاهد بچمن آمد و بلبل بفغان گفت
این بوی ریا چیست که بربست نفس را
جستند رقیبان زنوا محمل لیلی
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
خبر از حی مگر آورده کسی مجنون را
که گشوده بره قافله جوی خون را
از پی پرسش دل سلسله موئی آمد
تا که زنجیر فرستاد دگر مجنون را
گریه از کشته شدن نیست از آن میگریم
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
کیست که مژده آورد زان مه نوسفر مرا
یا که خبر بیاورد زاندل در بدر مرا
تا که زمصر مرحمت رحم بچون منی کن
همره کاروان کند پیرهن پسر مرا
تا که شده است مشتعل تازه بهارم الحذر
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
مطرب به رقص آوردهای آن لعبت طناز را
گو زهره بشکن در فلک از رشک امشب ساز را
در بزم اگر تو شاهدی زاهد گذارد زاهدی
آری برقص از بیخودی صوفی شاهدباز را
بینند گر آهو بچین از تیر صیدش میکنند
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
دور بادا چشم بد بگشود روی خوب را
داد بر یغما صلا ترکان شهر آشوب را
ناصح بدگو اگر داند که واقع احول است
بد نگوید دوستداران جمال خوب را
از هم آغوشی من عارت نیاید رو ببین
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
عشق به بندد چو ره هوش را
پنبه نهد عقل و خرد گوش را
یوسف گل شاهد گلزار شد
مژده ببر بلبل خاموش را
ای که نخوردی می صوفی فکن
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
تا عشق و رندیست بعالم شعار ما
نام است ننگ و کسوت عقلست عار ما
ما ساکنان خطه عشقیم از ازل
شاه و وزیر و شحنه ندارد دیار ما
ما را بشیخ و واعظ این شهر کار نیست
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
درده خبری بما هم امشب
کز سینه برآمد آهم امشب
گو شمع میار در شبستان
کامد بشبانه ما هم امشب
آمد بسیاه چالم آن مه
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
فکند آن پنجه داور گهی از راست گاهی چپ
ز مرحب سر ز خیبر در گهی از راست گاهی چپ
علی یک تن در آن غوغا ولی در عرصه هیجا
هزیمت کرد از او لشکر گهی از راست گاهی چپ
سهیل برق تک رخش و بدخشی ذوالفقار او
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
بیا که پرده اسرار پاره شد امشب
چه رازهای نهان آشکاره شد امشب
میانه دل و دلدار رشته محکم شد
اگر چه خرقه و دستار پاره شد امشب
لباس لیل که ستار کار صوفی بود
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
ای برق خانه سوز که ابرت بود رکیب
صبرم بود زآب درین شعله بی شکیب
باری وفا اگر نکنی کم مکن بتا
از مدعی عنایت و از دوستان عتیب
هر ساله حاجیان بحجاز آورند روی
[...]