گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

کیست که مژده آورد زان مه نوسفر مرا

یا که خبر بیاورد زاندل در بدر مرا

تا که زمصر مرحمت رحم بچون منی کن

همره کاروان کند پیرهن پسر مرا

تا که شده است مشتعل تازه بهارم الحذر

یا بخطر گذار دل یا بنشان شرر مرا

مردم چشم تو بخون غوطه ورند منع کن

تا نخورند بعد از این خون دل و جگر مرا

چند بخون کشانیم چند زدر برانیم

جز سر کویت ای صنم نیست ره دگر مرا

شرم مکن زپاسبان با سگ آستان بگو

تنگ نبود جا بر او راند چرا زدر مرا

نامه نوشته ام زخون مهر زدیده کرده ام

تا که بسوی او برد نامه مختصر مرا

گفتم سیر بینمت گر برسم بوصل تو

نرگس فتنه جوی تو بسته ره نظر مرا

سوخت زبرقی انجمن آه دل فکار من

در تو اثر نمی کند ناله بی اثر مرا

آشفته دوش طره اش بود بخواب در کفم

گر اثری کند شود پرچمی از ظفر مرا

تا ببرم سوی نجف از سر شوق با شعف

رحم بیار و باز کن بند زبال و پر مرا