گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ساقی بده آن جوهر یاقوت نسب را

مطرب بنواراست کن آن ساز طرب را

افسر دگر از سردی خون برگ و پی

گرمی بده از آتش سیاله عصب را

از آن آب که از کوثر و تسنیم بر درنگ

بر دوزخیان باز نشان نار غصب را

نوروز بزرگی بزن از پرده عشاق

نوروز کن از لحن عرب ماه رجب را

حوران بهشتی را بر بند تو زیور

بر قامت غلمان کن ززنار سلب را

پا بست بهر خاربنی چند در این باغ

آن نخله مریم ببر آور در طب را

امروز برآمد زحرم مظهر بیچون

امروز بود میلاد آن میر عرب را

امروز عیان کرد رخ آنشاهد غیبی

بر کون و مکان کرد عیان سر عجب را

شد خانه خدا ظاهر و بنشست بکعبه

شد روز که دیگر نکنی قصه شب را

هان دست خدا آمد تابت نگذارد

بر بام حرم نصب کند رایت رب را

این روز طرب خیز بود نوبت شادی

آشفته وداعی بکن آن رنج و تعب را