گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

بیا که پرده اسرار پاره شد امشب

چه رازهای نهان آشکاره شد امشب

میانه دل و دلدار رشته محکم شد

اگر چه خرقه و دستار پاره شد امشب

لباس لیل که ستار کار صوفی بود

چو صبح پیرهنش از چه پاره شد امشب

چو ماه من بمحاق است و مدعی بوثاق

زاشک دامن من پرستاره شد امشب

شمرده ام عدد اشگ من فزونتر شد

بیا که لشکر انجم شماره شد امشب

چو از مقام حقیقت بروز کرد مجاز

ازین مقام بعهدم کناره شد امشب

تو ای طبیب که گفتی دوا ندارد عشق

برو برو که بناچار چاره شد امشب

برای تجربها عمر خضر کافی نیست

که احتیاج بعمر دوباره شد امشب

بکن قبای محبت بپوش رخت هوس

که این لباس بتن بیقواره شد امشب

مگر خطای نظر دیده شد زآشفته

که پیش اهل نظر او نظاره شد امشب

بشوی دفتر الفت بآب مهر علی

مرا زپیر مغان این اشاره شد امشب