گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

ای سر نامه نام تو عقل گره گشای را

ذکر تو مطلع غزل طبع سخن سرای را

آینه وار یافته یکنظر از جمال تو

دل که فروغ میدهد جام جهان نمای را

نسخه ی سحر سامری کاغذ توتیا شود

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

ای از لب تو خطبه کلام قدیم را

باعث، رسوم شرع تو امید و بیم را

اول عظیم داشته شأن ترا خدای

وانگاه برفراشته عرش عظیم را

چرخ اثیر تا شرف از گوهرت نیافت

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

در دل نشانم هر نفس خار تو، در گلزارها

شاید که روزی بردمد شاخ گلی زین خارها

شد خشت کویت لاله گون گلها دمید از خاک و خون

سرها زده اهل جنون هر گوشه بر دیوارها

افگنده چنگ از ضعف تن شوری عجب در انجمن

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

به ترانهٔ ندیمان نتوان ربود ما را

چو بود غم تو در دل ز طرب چه سود ما را

بنما رخ و هماندان که نماند کس به عالم

چه کسیم ما که باشد عدم و وجود ما را

به نوید آب حیوان دل مرده بازمانَد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

تازگیی که شد ز می آن رخ همچو لاله را

تازه کند به یک نفس داغ هزارساله را

کشتهٔ دیرساله را زنده کند به جرعه‌ای

چاشنیی که می‌دهد می ز لبت پیاله را

پیش تو سرو و لاله را جلوهٔ نازکی رسد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

ای ترا بر سرو و گل در جلوه پنهان رازها

سرو را در سایه ی قد تو در سر نازها

بسکه میخوانند دلها را بکویت هر نفس

بلبلانرا در گلستانها گرفت آوازها

تا چرا دم زد زرعنایی بدور حسن تو

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

ای زابروی تو هر سو فتنه در محراب‌ها

فتنه را از چشم جادوی تو در سر خواب‌ها

عارضت آبست و لب آب دگر از تاب می

من چنین لب تشنه، وه چون بگذرم زین آب‌ها

نگسلم زان جعد مشکین گرچه در چنگ بلا

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

از عمر بسی نماند ما را

بیش از نفسی نماند ما را

هر سود و زیان که بود دیدیم

دیگر هوسی نماند ما را

ماییم و دل رمیده از خود

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

زهی حیات ابد از لبت حوالهٔ ما

دمی وصال تو عمر هزارسالهٔ ما

زآب دیده برد سیل خانهٔ مردم

رسول اشک چو پیش آورد رسالهٔ ما

چو با تو زاری احباب درنمی‌گیرد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

شکسته شد دل و شادست جان خستهٔ ما

که یار نیست جدا از دل شکستهٔ ما

چو روز حشر برآریم سر ز خواب اجل

به روی دوست شود باز چشم بستهٔ ما

نشست آتش دل چهره برفروز ای شمع

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

دلگیرم از بزم طرب غمخانه‌ای باید مرا

من عاشق دیوانه‌ام ویرانه‌ای باید مرا

از دولت عشق و جنون آزادم از قید خرد

اکنون برای همدمی دیوانه‌ای باید مرا

خواهم که افروزم شبی شمع طرب در کنج غم

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

کار دل از پهلوی دلدار بگشاید مرا

یار باید تا گره از کار بگشاید مرا

گر مرا بر دار بندد یار بهر امتحان

کیست کان ساعت بتیغ از دار بگشاید مرا

بسته ی زنجیر زلفت شد دل افگار من

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

به هر گلشن که بینم مبتلایی رو نهم آنجا

ز داغش آتشی افروزم و پهلو نهم آنجا

چو بینم دردمندی بر سر ره بی‌خود افتاده

به خاک افتم سر او بر سر زانو نهم آنجا

روم تا شهر بابل از جفای این سیه‌چشمان

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

که تنگ دوخت عفی الله قبای تنگ ترا

که داد زیب دگر سرو لاله رنگ ترا

مصوری که جمال تو دید حیران ماند

چو در خیال درآورد زیب و رنگ ترا

ز سنگ لیلی اگر کاسه یی شکست چه شد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

شد باز دیده بر رخ نیکوی او مرا

گلها شکفت در چمن کوی او مرا

ای باغبان برو که خدا داد در ازل

سرو سهی ترا، قد دلجوی او مرا

شادم که هر دم از دم دیگر فزونترست

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

درین چمن چه گلی باز شد به منزل ما

کز آن به باد فنا رفت غنچهٔ دل ما

ندیده روشنی دیدهٔ امید هنوز

فلک نشاند به یک دم چراغ محفل ما

دگر برای چه نخل امید بنشانیم

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

منور ساختی ای شمع خوبان محفل ما را

فروغ مطلع خورشید دادی منزل ما را

چراغ دیدهٔ دل شد ز یُمن مقدمت روشن

اثر بین طالع مسعود و بخت مقبل ما را

به آب دیده خواهم متصل ای سایهٔ رحمت

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

برون خرام و قدم نه رکاب زرین را

نگارخانه ی چین ساز خانه ی زین را

بپابوس تو دست از وجود خود شستم

نثار، جوهر جانست ساق سیمین را

چو طوطیم هوس شکرست، با تو که گفت

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

وای که تلخ شد دوا، بر دل پرگزند ما

مرگ بود نه زندگی، داروی سودمند ما

از دو لبت نصیب ما، ناز و عتاب میشود

وه که شراب تلخ شد، از تو گلاب و قند ما

عاقبت مراد ما چون همه نامرادیست

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

زبسکه داشتی ای گل همیشه خوار مرا

نماند پیش کسان هیچ اعتبار مرا

بسی امید بدل داشتم چو روی تو دید

زدست رفت و نیامد بهیچ کار مرا

عجب اگر نروم از میان که مجنون دوش

[...]

بابافغانی
 
 
۱
۲
۳
۳۵