گنجور

 
بابافغانی

ای سر نامه نام تو عقل گره گشای را

ذکر تو مطلع غزل طبع سخن سرای را

آینه وار یافته یکنظر از جمال تو

دل که فروغ میدهد جام جهان نمای را

نسخه ی سحر سامری کاغذ توتیا شود

گر بکرشمه سر دهی نرگس سرمه سای را

در طلب تو دیده ام کاسه ی آب جغد شد

منکه زمغز استخوان طعمه دهم همای را

تیغ زبان عارفان گرد گرفت و همچنان

عشق تو جلوه میدهد خنجر سرزدای را

غایت دستگیری است آنکه چو طایر حرم

بر سر کعبه ره دهی رند برهنه پای را

من زکجا و حالت صوت و سماع صوفیان

گوش نهاده ام همین زمزمه ی درای را

کیست فغانی حزین مست سیاه نامه یی

تا بزبان عارفان وصف کند خدای را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode