گنجور

 
بابافغانی

وای که تلخ شد دوا، بر دل پرگزند ما

مرگ بود نه زندگی، داروی سودمند ما

از دو لبت نصیب ما، ناز و عتاب میشود

وه که شراب تلخ شد، از تو گلاب و قند ما

عاقبت مراد ما چون همه نامرادی است

چیست به یک دو جام می این همه زهرخند ما

عشرت یک زمان ما محنت جاودانه شد

بین که چه کار میکند طالع ارجمند ما

بر سر دار شعله زد آتش دل، همین بود

پیش بلندهمتان مرتبهٔ بلند ما

غمزهٔ ساقی ار چنین کار کند در استخوان

عشق و جنون برآورد دود ز بند بند ما

نیست فغانی آن که دست از تو رها کند دگر

باش که صید این چنین کم جهد از کمند ما

 
 
 
کاشی‌چینی - بازی جورچین ایرانی