جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
مکن ایدوست کار من دریاب
هجرت آورد تاختن دریاب
دست آنزلف جان شکر بربند
جور آن جزع دل شکن دریاب
چشم تو قصد جان ما دارد
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
آن رخ نگر کزومه گردون سپر شکست
وان خط نگر که بر ورق عمر در شکست
سوگند خورده بود که عهد تو نشکنم
این بار خود بر غم دلم بیشتر شکست
کارم چو زلف خود همه در یکدگر فکند
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
برخیز که موسم تماشاست
بخرام که روز باغ و صحراست
امروز بنقد عیش خوشدار
آن کیست کش اعتماد فرد است
می هست و سماع و آن دگر نیز
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
جانا نظری فرما کز جان رمقی ماندهست
واکنون غم کارم خور کآخر نسقی ماندهست
از شرم رخ چون مه وآن عارض گلرنگت
مه در کلفی رفته گل در عرقی ماندهست
کردی به دلم دعوی وآن نیز فدا کردم
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
باز مارا هوس خوش پسری افتادست
بازمان از پی دل دردسری افتادست
کار دل سخت بدافتاد درین بار که او
بکف سخت دل بد جگری افتادست
من نمیدانم کاین مشغله بر من زچه خاست
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
نز هجر توأم بجان امانی هست
نه وصل ترا بدل نشانی هست
جانم بگداخت در فراق آری
جانی اگرم امید جانی هست؟
چونان شده ام که گر مرا بینی
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
بخوبی هیچکس چون یار ما نیست
ولیکن در دلش بوی وفا نیست
چه سود ار تنک شکر شد دهانش
که یک شکر ازان روزی ما نیست
نخواهم بست دل در وصلت ایماه
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
بس آه کم ز عشق تو از آسمان گذشت
بس اشک کم ز هجر تو از دیدگان گذشت
هم جانم از فراق توایجان بلب رسید
هم کاردم ز هجر تو از استخوان گذشت
در آب دیده غرقم و این از همه بتر
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
بیش ازین طاقت هجرانم نیست
برگ این دیده گریانم نیست
دل و جان گرچه عزیزند مرا
نیست در خورد چو جانانم نیست
گفتم از تو سخنی وز من جان
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
باز مرا عشق گریبان گرفت
باز دلم دامن جانان گرفت
عشق بتان آفت جان و دلست
وای برای کو پی ایشان گرفت
سرو بدید آن قد و حیران بماند
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
بر من ز عشق دوست بنوعی قیامتست
جانم ز عشق در همه عالم علامتست
از روزگار خویش مرا صد شکایتست
وز دوستان خویش مرا صد ملامتست
گردل قبول نیست که کردم فدای تو
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
ایندل که ببند زلف در بستست
بس جان که بتیغ خشم خود خستست
بستست نقاب مشگ بر رویت
زان ماه طلسم خویش بشکستست
دل باغم تو در آمدست از پای
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
عشق تو همچون قضا فرمانرواست
وصل تو همچون قدر مشکل گشاست
لعل میگونت بسرخی میزند
سرخیش زانست کاندر خون ماست
عشق تو زرد کرد رنگ روی من
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
بنام ایزد جهان همچون بهشتست
که خرم موسم اردیبهشتست
زمین از سبزه گوئی آسمانست
درخت از جامه پنداری فرشتست
بصحرا شو تماشا را سوی باغ
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
هر وقت دلدار مرا با من خطابی دیگر است
بی جرم با من هر دمش از نو عتابی دیگر است
گفتم به جان منت بنه جان بستدی بوسه بده
در زیر لب میگفت زه این از حسابی دیگر است
گفتم به من بگذار جان یا بوسهای ده رایگان
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
عشقبازی با چو تو یاری خوشست
جان فدا کردن ترا کاری خوشست
عاشقی گر خود همه درد دلست
درد دل از چونتو دلداری خوشست
بست خورشید از تو زناری ز کفر
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
یک بار که لعل او سخن گفت
بنگر که چه نغز و دلشکن گفت
هر سرد که دشمنی نگوید
امروز بدوستی بمن گفت
صد بار دروغ کرد وعده
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
وصل تو چو عمر جاودانه است
خوی تو چو گردش زمانه است
در راه قضا رخ تو دامست
در دام قدر لب تو دانه است
در هر نفسم هزار آهست
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
خطت تا بر گل از عنبر نوشتست
غمت بر من خطی دیگر نوشتست
مگر بیداد تو دل را خوش آمد
که بر رویم بآب زر نوشتست
دمیده گرد لعلت سنبل سبز
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
دل درد تو در میان جان بستست
جان در طلب تو بر میان بستست
عشق تو ز دست در دلم آتش
زان چشم من آب در جهان بستست
صد چشمه خون گشاده ام بر رخ
[...]