عشق تو همچون قضا فرمانرواست
وصل تو همچون قدر مشکل گشاست
لعل میگونت بسرخی میزند
سرخیش زانست کاندر خون ماست
عشق تو زرد کرد رنگ روی من
این نه عشقست ای پسر این کیمیاست
گفتی از تو جان و ازمن یک نظر
اینچنین اسراف کردن هم خطاست
محنت من دایم از دل خاستست
خشم تو باری ندانم کز چه خاست
گفتی ای بدعهد برگشتی ز ما
هم مرا بدعهد خوان فرمان تراست
رخ مگردان چون مرا بینی زدور
بی سبب اعراض نوعی از جفاست
چند گوئی صبر باید کرد چند؟
من ندانم صبر زندانت کجاست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق گفتوگو میکند و به قدرت و فرمانروایی عشق اشاره دارد. او میگوید که وصال معشوقش مانند قضا و قدر است که دشواریهایی را به همراه دارد. زیبایی و سرخی لبهای معشوق او را تحت تاثیر قرار داده و عشقش رنگ چهرهاش را تغییر داده است. او به معشوق میگوید که علاقهاش در این حد نباید اسراف شود و درد و رنجش ناشی از جدایی و خشم معشوق است. شاعر از معشوق میخواهد که از او دور نگردد و بیدلیل از او اعراض نکند. در انتها از او میپرسد که چقدر باید صبر کند و نمیداند چاره صبرش کجاست.
هوش مصنوعی: عشق تو مانند سرنوشت سلطهگر است و وصال تو مانند تقدیر، دشواریها را آسان میکند.
هوش مصنوعی: رنگ سرخ لعل تو به خاطر رنگ خون ماست که در آن نهفته است.
هوش مصنوعی: عشق تو باعث شده رنگ صورتم زرد شود. اما این را بدان که این عشق واقعی نیست، بلکه به یک جادو و کیمیای خاص شباهت دارد.
هوش مصنوعی: تو گفتی که از من جان میخواهی و من فقط یک نگاه میخواهم؛ اما اینگونه خود را و عشق را بیهوده مصرف کردن اشتباه است.
هوش مصنوعی: درد و رنج من همیشه از دل من ناشی میشود، اما نمیدانم خشم تو از کجا آغاز شده است.
هوش مصنوعی: تو گفتی که به ما خیانت کردی و حالا برمیگردی، اما من هم به تو خیانت کردم و این همواره به خواست تو بوده است.
هوش مصنوعی: اگر چهرهات را به سوی من نگردانی، وقتی که از دور مرا میبینی، بیدلیل بیتوجهی کردن از نوعی بیوفایی است.
هوش مصنوعی: چند بار باید بگویم باید صبر کنیم؟ من نمیدانم صبر تو در کجا قرار دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرغ ایمانرا دو پر خوف و رجاست
مرغ را بیپر پرانیدن خطاست.
ای نگارین چون تو از خوبان کجاست
نیست کس را آنچه از گیتی تراست
قد و روی و زلف،سرو و ماه مشک
مشک، پیچان، ماه، تابان، سرو،راست
تا مرا مهر تو اندر دل نشست
[...]
«ای قوامی هر که چون تو نانباست
تا قیام الساعه فخر شهر ماست »
«گندم فضل خدای از بهر تو
کشته اندر دستگرد کبریاست »
«تخمش از تقدیس عرش ایزدیست
[...]
رتبت و تمیکن صدر موئتمن
همچو قدر و همتش بیمنتهاست
آفتابش در سخاوت مقتدیست
واسمان را در کفایت مقتداست
طبع شد بیگانه با آز و نیاز
[...]
راه عشق او که اکسیر بلاست
محو در محو و فنا اندر فناست
فانی مطلق شود از خویشتن
هر دلی که کو طالب این کیمیاست
گر بقا خواهی فنا شو کز فنا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.