گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

بس آه کم ز عشق تو از آسمان گذشت

بس اشک کم ز هجر تو از دیدگان گذشت

هم جانم از فراق توایجان بلب رسید

هم کاردم ز هجر تو از استخوان گذشت

در آب دیده غرقم و این از همه بتر

کآهی نمیتوان زد کآب از دهان گذشت

گفتی که چون گذشت ترا در فراق من

شرحش نمیتوان داد القصه آن گذشت

فی الجمله هم ترا بترست ارنه کار من

بر هر صفت که بود ز سود و زیان گذشت

هم لابه خوشترست ولی جای آن نماند

هم صبر بهترست ولی کار ازان گذشت

جان خواستی و پای بران سخت کرده

جهدی بکن مگر ز سرش در توان گذشت

هر جا که میروم همه این میرود سخن

کانچ از غم فراق فلان بر فلان گذشت