گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

جانا نظری فرما کزجان رمقی ماندست

و اکنون غم کارم خور کاخر نسقی ماندست

از شرم رخ چون مه و انعارض گلرنگت

مه در کلفی رفته گل در عرقی ماندست

کردی بدلم دعوی وان نیز فدا کردم

زین بیش سخن باشد؟ بر بنده حقی ماندست؟

بی روی دلاویزت در هجر غم انگیزت

دلرا اثری خود نیست جانرا رمقی ماندست

گر سیم وزرم کمشد از من زچه برگشتی

در هجر توام پردر زرین طبقی ماندست

روزی دو سه نیک و بد درد سر ما میکش

کز دفتر عمر ما خود یک ورقی ماندست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode