گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

یک بار که لعل او سخن گفت

بنگر که چه نغز و دلشکن گفت

هر سرد که دشمنی نگوید

امروز بدوستی بمن گفت

صد بار دروغ کرد وعده

وانگاه مرا دروغ زن گفت

من این نه ازو شنیده ام کاین

آن نرگس مست تیغ زن گفت

نی نی که هر آنچه گفت با من

حقا که بجای خویشتن گفت

گر خود همه کفر گفت دلبر

آخر نه بدان لب و دهن گفت؟

گشتست فراخ تنگ شکر

تا شکر تنگ او سخن گفت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode