باز مرا عشق گریبان گرفت
باز دلم دامن جانان گرفت
عشق بتان آفت جان و دلست
وای برای کو پی ایشان گرفت
سرو بدید آن قد و حیران بماند
ماه بدید آن رخ و نقصان گرفت
گفتم اگر دل ببرد باک نیست
آه که دل برد و پی جان گرفت
باک ندارد ز سر زلف او
دل چو ره آن لب خندان گرفت
کز ظلمات ایچ نیندیشد آن
کش هوس چشمه حیوان گرفت
گفتم مردم ز غم عشق گفت
ماتمی از بهتر تو نتوان گرفت
قصه چه خوانم بمن آن کرد دوست
که دشمن انگشت بدندان گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و احساسات عمیق خود صحبت میکند. او بار دیگر در چنگال عشق گرفتار شده و دلش را به دست محبوب سپرده است. عشق او را ز آسیبها و مشکلات درونی آگاه میسازد و میگوید که این عشق، آفت جان و دل اوست. شاعر در توصیف محبوبش به قد و زیبایی او اشاره میکند و میگوید که حتی ماه نیز از دیدن روی او حیران مانده است. او با وجود اینکه میداند دلش را از دست داده، باز هم نسبت به آن بیتابی نشان میدهد. در نهایت، او از غم و درد عشق سخن میگوید و به حسرتهایش اشاره میکند که چقدر عمیق و دلآزار هستند.
هوش مصنوعی: بار دیگر عشق مرا اسیر خود کرد و دلم دوباره به دامان محبوبم پیوست.
هوش مصنوعی: عشق به معشوقان جان و دل را به خطر میاندازد، وای بر کسی که در جستجوی آنان است.
هوش مصنوعی: سرو زیبا را دید و حیرتزده ماند، ماه چهره او را دید و احساس نقص کرد.
هوش مصنوعی: گفتم اگر کسی دل مرا برباید، ناراحت نمیشوم، اما آه، که او فقط دل مرا نخواهد، بلکه جان من را هم میخواهد.
هوش مصنوعی: دل به زلف او بیتوجه است چون که لبخند آن لب شیرین را دیده است.
هوش مصنوعی: هر کس که از تاریکیها و مشکلات چیزی نمیاندیشد، به راحتی اسیر خواستهها و هوسها میشود و در نهایت، به سرنوشت بد دچار میگردد.
هوش مصنوعی: در اینجا میگوید که وقتی از غم عشق صحبت کردم، او پاسخ داد که نمیتوان از تو چیزی بهتر از این غم گرفت. از این جمله میتوان فهمید که او به شدت درگیر احساسات و مشکلات ناشی از عشق است و این وضعیت را جزو لاینفک زندگی میداند.
هوش مصنوعی: به چه چیزی توجه کنم وقتی دوستی کارهایی کرد که دشمنان از نگرانی دندان بر جگر گذاشتند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از بن دندان سر دندان گرفت
داد بشکرانه کم آن گرفت
شوق توام باز گریبان گرفت
اشک دوان آمد و دامان گرفت
سهل بود ترک دو عالم، ولی
ترک رخ و زلف تو نتوان گرفت
جان منی، بی تو نفس چون زنم
[...]
شوق توام باز گریبان گرفت
اشک دوان آمد و دامان گرفت
سهل بود ترک دو عالم، ولی
ترک رخ و زلف تو نتوان گرفت
جان منی، بی تو نفس چون زنم
[...]
گل که اقالیم گلستان گرفت
در ره تو شغل مغیلان گرفت
عقل گران، جان پی برهان گرفت
رهزن حس ره به دل و جان گرفت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.